یادداشت سیده سارا حسینی

مرغ مقلد
        از اون شنبه‌هایی بود که همه داشتیم به هفته‌ی پر کارِ پیش رومون فکر می‌کردیم. در حالی که توی راهرو قدم می‌زدم و به این فکر می‌کردم که دقیقا چه‌جوری قراره همه‌ی تکالیف رو انجام بدم و برای شش‌تا امتحان و کوئیز درس بخونم، متوجه شدم جلوی کتابخونه وایسادم. بی‌هدف رفتم تو، ولی همون اول، چشمم خورد به کتاب مرغ مقلد. برش داشتم و رفتم سمت میز کتابدار. گفت دهمی‌ها میان کتاب تست می‌برن، تو هنوز میای کتاب بگیری؟ ببر و هروقت دلت خواست بیار.
تا چند روز، زنگ تفریح آخر، بعد از نماز، گوشه‌ی آفتابی نمازخونه نشستم و مرغ مقلد خوندم. با دختری که سندروم آسپرگر داره همراه شدم و این همراهی در حدی بود که هنوز هم احساس می‌کنم فقط یکم با مرز آسپرگر فاصله دارم. به این فکر کردم که حادثه‌هایی که ما خبرشون رو می‌شنویم و می‌خونیم، چقدر می‌تونن روی زندگی آدم‌های زیادی تاثیر داشته باشن. و به نظرم، این که بفهمیم همه‌ی ما با وجود کم و کاستی‌هامون می‌تونیم به نحوی تأثیرگذار باشیم، و بتونیم همدیگه رو با وجود تفاوت‌هامون درک کنیم، اولین قدمه برای حل خیلی از مشکلات.
شخصیت‌پردازی می‌تونست بهتر باشه؛ و نقل‌قول‌ها مشخص نبودن و خوندن یکم سخن می‌شد. ولی با وجود این.ها، برداشتن این کتاب یکی از بهترین کارهای "یهویی"ای بود که انجام داده‌م.
      
5

30

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.