یادداشت محمدامین بارانی
1401/10/25
🍁محوریت داستان #برادران_کارمازوف بر روی رخدادهای بین پنج شخصیت اصلی داستان در پی مرگ یکی از آنها حرکت میکند. پیر مردی فاسد و شهوت پرست که ثروت و املاک وی شهرت زیادی دارد و حاصل دو ازدواج مشروع سه فرزند پسر است که در این میان پسر چهارمی هم از رابطهای نامشروع دارد .اما این چهار پسر هیچ گاه از اهمیت خاصی برای او برخوردار نبودند و او عمر خود را صرف ارضاء امیال حیوانیاش کرده و آنها را بدون جیره و مواجب به حال خود رها کرده،فئودور به سبب این زندگی نکبت بار هیچ نوع رابطه احساسی با فرزندان خود نداشته و حتی در زمان تولد و مراحل رشد آنها نقشی بر عهده ندارد. داستایفسکی روی مسئلهی تحقیر خیلی حساس است. او معتقد است کسی که تحقیر میشود هر کاری از او برمیآید. انگار داستایفسکی سعی دارد در این ماجرا یک قرینه سازی انجام دهد؛ همانطور که نطفهی این برادر نامشروع از یک لذتگرایی زودگذر به وجود آمده و به رسمیت شناخته نمیشود، افکار ایوان هم با وجود ظاهر متشخص و محکمی که دارد ذهنش ملحد و نامشروع است و ریشهی درستی ندارد. دلیل نامشروع بودن این افکار این است که ایوان به خدا باور ندارد و طبق جملهی «جایی که خدا وجود ندارد، همه چیز مجاز است» هر کاری از او برمیآید. داستایفسکی به اشیاء هم خیلی علاقه دارد و در داستانهایش از آنها بیشتر به عنوان نماد خشونت استفاده میکند. فرم رمان «برادران کارامازوف» به شکلی است که شخصیتها تبدیل به اقلیتهایی میشوند که حق گفتار ندارند.جامعهای که در حال حرکت است ولی حقی به تو برای تاثیرگذاری و ایجاد تغییر نمیدهد. داستایفسکی طرحی دارد در اینباره که چطور در جامعهای که دینمدار نیست میشود دیندارانه زندگی کرد. در جامعهای با ساختار سکولار آدم دیندار میتواند در گوشهای از جامعه به کارهای دیندارانه بپردازد، چنانکه در «برادران کارامازوف» آلیوشا در چنین جامعهای حضور دارد و دیندارانه زندگی میکند. مذهبی که داستایفسکی در «برادران کارامازوف» به آن اشاره میکند آن کلیسایی نیست که آلیوشا در ابتدای رمان در آن حضور دارد. بلکه این مذهب زمانی متجلی میشود که او از کلیسا خارج میشود و به میان مردم میرود و تلاش میکند به آنها مهربانی کرده و از آدمهای دور و برش مراقبت کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.