یادداشت حسین
1402/2/21
چیز خاصی ندارم که برای این سومین باری که خواندمش اضافه کنم. وسط خواندنش حسابی متاثر بودم و یک چیز کوچک برای خودم نوشتم و در کانل تلگرامم گذاشتم. همان را اینجا هم میگذارم: داشتم هملت میخواندم که گریهام گرفت. آنجایی که هملت به روزنکرانتز و گیلدنسترن میگه: “O God, I could be bounded in a nutshell and count myself a king of infinite space.” که «میتوانم در پوست گردویی زندانی باشم و خود را پادشاه جهان بیکرانه بدانم.» یاد دوم راهنمایی افتادم. که شروع کرده بودم به خواندن کتابِ «جهان در پوست گردو»ی هاکینگ. و این نقل قول دیوانهکننده از هملت را در آن خوانده بودم. آن زمان نمیدانستم قرار است این کتابِ هاکینگ را دهها بار بخوانم، نمیدانستم قرار است که یک روزی، همین کتاب باعث شود که عاشق فیزیک شوم و فیزیک بخوانم و نمیدانستم که قرار است بارها این نمایشنامه هملت را ستایشگرانه بخوانم. چقدر چیزها بود که آن زمان درباره آینده نمیدانستم. چقدر چیزها بود که به آن فکر نمیکردم. بیشتر از همه، اینهمه به مرگ و اجتنابناپذیریاش فکر نمیکردم. به اینکه همانطور که هاکینگ عزیزم، همان مردی که آن همه عشق و شور به علم را در من پروراند، در برابر مرگ تعظیم کرد، برای من هم روزی میرسد که دیگر نمیتوانم به فیزیک فکر کنم. دیگر نمیتوانم هملت بخوانم. دیگر نمیتوانم از این همه شکوه ادبیات به لرزه بیفتم. نه! روزی میرسد که دیگر نمیتوانم! دیگر نیستم که بتوانم! همینها بود که گریهام گرفت. ------------------ عاشقِ آن خضوع و خشوعی هستم که بعد از خواندن و تمام کردنِ یک شاهکار به آدم دست میدهد. یک جور آرامگرفتن و رامشدن است. پ.ن. : بعد از خواندنش، نمایشِ "هملت" با کارگردانی لیندزی ترنر را هم دیدم. تجربه فوقالعادهای بود :))
(0/1000)
1402/3/4
0