«حسام، سارای کافر را از آلمان به ایران کشاند و
امیر مهدی شد و به کربلا برد.
حالا من مانده ام و گوش دادن های شبانه
به نجوای قرآنش،
تماشای عکس های پرشورش،
عطر گلاب و مزار پرفروغش،
اینجا من ماندم و دو انگشتر،
عروسی، پوشیده در عربی ترین چادر دنیا،
و دامادی که چای هایش طعم خدا می داد...»