یادداشت فرنوش جعفرزاده
1403/03/16
اولش که شروع کردم نمیدونم چرا حالت مقایسه داشتم با رمانها و داستانهای چینی. برام یه حالتی بود که خب اینا احتمالا توی داستانهای دیگه هم گفته شدن بهتر از این ولی بعدش (شما بگو همون اوایلش) یه چیزی شد که من اینطوری شدم: 😳 بله؟ جانم؟ چطور شد؟! و همین به مرور شد جاذبه اصلی این داستان. یه ماجروجویی معمایی با یه عاشقانه قیلی ویلی سافت که بهخاطرش نمیتونستم نیشم رو جمع کنم👈😁 خیلی ازش لذت بردم و تنها ایرادی که میتونم ازش بگیرم اینه که توی عمق ماجرا نمیرفت بهنظرم. البته شایدم بهخاطر اینه که به داستانهای طومار و طولانی عادت کردم ولی حتی اگه همهاش نه، به بعضی شخصیتها و ماجراها باید بیشتر میپرداخت و بیشتر توی عمقشون میرفت مثل کرین یا الهه ماه و خاطره یا اون ببر و مرغ ماهیخوار و روباه و اینا و میدونی مینا انگار همه کار میکرد و هیچ کار نمیکرد و این به خاطر همین بیشتر تو عمق ماجراها نرفتن بود (البته خوب بودا) وای از وسطاش تقریبا یه حدس مالیخولیایی زدم که هیچ دلیلی براش نداشتم و وقتی آخراش دیدم حدسم درسته از ذوق و هیجان دوست داشتم جیغ بزنم. یه حدس دیگه هم زدم که اونم درست بود کلی حال کردم با خودم 😎
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.