یادداشت رستگار
1403/7/15
تلاش و سرسختی لیلا، ایستادگی او در برابر مشکلات و حرف ها خیره کننده است. گمان می کردم بشکند، همرنگ جماعت بشود و از او فقط پوسته ای توخالی باقی بماند، کما اینکه در مواردی همین اتفاق افتاد. منتظر بودم وقتی در های امید یک به یک به رویش بسته می شد، توصیه های مردم منفعت طلب در گوشش بپیچد و شخصیت اعظم در وجودش پرورش یابد و قضاوت های جامعه بیمارگونه عاقبت او را هم مانند افراد دیگر در خود حل کند. پشت کردن ارسلان ، ورطه ی ناامیدی من برای لیلا بود ولی برای لیلا ماشه ای بود که تیر عصیان و سرکشی اش رها شود و در برابر ظلمی که او را به این مرحله رسانده است قد علم کند. لیلا سردرگم میان هویت خود و اعظم می چرخد. اما از نظرم وقتی هم که با لباس های اعظم شمشیر آخته را به دست می گیرد، هنوز لیلا دختر ادریس است و به اصل خویش بازگشته است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.