یادداشت مینااا

مینااا

1403/5/27

جنگ سار
        یه سری از نویسنده‌ها هستند که اصلا برای من مهم نیست چی می‌نویسند. کتاب، چرک نویس، لیست خرید و... هرچی باشه من می‌خونم. مری‌لو یکی از همین نویسنده‌هاست. از این بعد هم هرجایی اسم مری لو بیاد بلافاصله اسم جنگ‌سار توی ذهن من نقش می‌بنده!‌ 
چیزی که درمورد این نویسنده خیلی دوست دارم اینه که متفاوت می‌نویسه. برگزیدگان جوانش کتابیه کاملا تیره و تار. اسطوره یه کتاب دیستوپیایی جالب و حالا جنگ‌سار کتابی با دنیای مدرن و رنگارنگ. بابا بیخیال خانم خانما! چی می‌گذره توی فکر تو!
قبلا هم گفتم شخصیت‌های مری لو جوری هستند که ممکنه با یه سری تصمیم‌هاشون موافق نباشید اما درکشون می‌کنید. من واقعا در تمام لحظه‌ها امیکا، شخصیت اصلی داستان رو درک کردم. هم موقع خوشحالی، هم ناراحتی و هم وقتی که سردرگم بود! یعنی رسما من رو با خودش همراه کرد. هروقت به شخصیت هیدئو می‌رسیدیم می‌تونستم خودم رو به جای اون قرار بدم با اینکه حتی اولین شخصیت اصلی ما نیست! ( در حقیقت جمله‌ی اصلی‌ای که اومد توی ذهنم این بود: هروقت به شخصیت هیدئو می‌رسیدم چشمام قلب می‌شد
      
6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.