یادداشت مهدیه فاتح

خاطرات تن
        "تا امروز فکر می‌کردم که امکان نوشتن درباره‌ی زندگی‌مان وجود ندارد، مگر زمانی‌که از آن شفا پیدا کنیم؛ یعنی زمانی‌که بتوانیم زخم‌های قدیمی را با قلم لمس کنیم، بی آم‌که دوباره اندوهگین شویم. زمانی‌که بتوانیم بدون دل‌تنگی، بدون جنون و بی هیچ کینه‌ای، پشت سرمان را نگاه کنیم.
واقعن این امکان وجود دارد؟
ما از حافظه‌هامان شفا نمی‌یابیم.
برای همین است که می‌نویسیم؛ برای همین است که نقاشی می‌کنیم و برای همین است که بعضی‌هامان می‌میریم." (از اولین فصل کتاب)
تمام شد به وقت پنج فروردین نود و شش.
ایرادهای ویرایشی و ترجمه ای کتاب کم نبودند. میشد سر جمله های زیبای کتاب مکث کرد و لذت برد. ازین دست جمله ها کم نبودند. به عبارت ساده تر، قصه، شاید به پنج صفحه هم نمیرسید؛ باقی تک گویی های راوی بود از شرح عشق و جنونش در پیوند وطن و معشوقه.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.