یادداشت ریحانه ملاحسین
1401/2/12
فرار غیر ممکن است! با ساخته شدن ناگهانی دیوار برلین، تعدادی از افراد خانواده گرتا، ناخواسته از یکدیگر جدا می شوند. از خانواده ی پنج نفرهشان، پدر و برادر دومش یک سو و خودش، مادر خانواده و برادر اول، سویی دیگرند. آنها در شهر خودشان زندانی شده اند. سرباز های آلمان شرقی هم تک تک افراد را نشانه گرفتهاند و فقط فکر کردن به فرار کافیست تا شلیک کنند. اما ایدهای از پدر به به او رسانده میشود… . دیالوگها گاهی آنطور که باید، خود را نشان ندادند. در قسمتی از کتاب، زمانی که دوست پدر گرتا به خانه شان میرود، آن دو رفتار کاملا معمولی با یکدیگر داشتند در صورتی که ما می دانیم مادر خانواده، مخالف رفت و آمد آنهاست. پس کمتر همدیگر را می بینند و همچنین می دانیم که مدت های زیادی را در گذشته با هم بودند و در نتیجه دوستان صمیمی هستند. اینکه خیلی معمولی در آن لحظه برخورد می کنند جالب نیست و نشاندهنده شخصیتپردازی ضعیف موجود میباشد. کلمات مهم هستند. با توجه به نوع داستان، شرایط کنونی و…، باید طوری کلمات کنار هم چیده شوند که یکدست باشند. با توجه به این نکته که از اهمیت بالایی هم برخوردار است، ایرادی در این چیدمان به چشم میآید. هنگامی که گرتا از خانواده خود میگوید و از کلمه کلهشق استفاده میکند، خواننده کمی اذیت میشود و چنین کلماتی شاید در متون طنز یا حداقل متنی که جدیت این داستان را نداشته باشد، پسندیدهتر است. فشرده بودن بیش از حد مطالب، زمانی که قرار بود موضوع جدیدی از داستان، گفته شود، هم حوصله خواننده را سر میبرد و هم باعث میشود ادامه دادن به خواندن آن برایش اذیت کننده باشد. این ایراد به اندازهای دیده میشود که بعضی قسمت ها، در هر خط، مطلبی اضافه میشد و مطالعه را به نحوی تغییر می داد که احساس می شود در حال خواندن یک کتاب درسی هستید که با کمی داستان مخلوط شده باشد. و اما در آخر، موضوع و کلیت داستان جالب است با این حال، در نوشتن چنین کتبی ، دقت بالایی نیاز است و به نظرم نویسنده ، تمام توانایی و مهارتش را پای نوشتن این مورد نگذاشته است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.