یادداشت حمیده کاظمی

        *مرور نویسی کتاب ممنوع الخروج*
دو سه روزه خواندمش، مزه‌ی شربت آلبالو می‌داد.
شاید ممنوع الخروج مثل بچه‌ی چهارمِ دختر باشد برای پدری پسردوست، بعد از سه تا دختر. اولین بار که در موردش شنیدم توی یک کارگاه نویسندگی بود، خودِ محمد حکم‌آبادی در موردش حرف زد. تبلیغش را که نکرد مثل سوگولی‌اش عملیات احیا، هیچ، جوری در موردش حرف زد که انگار به زور نوشته آن‌را. کسی هم قصد داشت بخواندش منصرف می‌شد. 
به نظرم نباید بین بچه‌ها این همه فرق گذاشت. باید همه را دوست داشت مثل هم، یا حداقل وانمود کرد.
من با کتاب حال کردم. اولش نه، جذبم نکرد ولی بعد ول کنش نبودم. مثل آهنربا نگاهم را کشید تا آخر. متن کتاب نه تنها برایم جالب بود، بهم درس هم میداد. حتی یکی دو تا از جمله‌های متن‌های قبلم را اصلاح کردم، به خاطر اینکه از این کتاب یاد گرفتم چطور می‌شود بهتر نوشت. کتاب پر بود از حذف به قرینه، همیشه مشکل داشتم توی حذف فعل‌ها، تقریبا شیر فهمم کرد. زیرنویس عکس‌های کتاب را دوست داشتم، عینا جمله‌های کتاب بود به جز یک مورد. وقتی زیر عکس را می‌خواندی پرت می‌شدی به خط‌های فصل‌ِ مربوطه. اگر کنار شماره‌ی فصل، یک جمله هم می‌گذاشت نویسنده، خیلی بهتر بود. اینطوری ارجاع به فصل خیلی راحت‌تر می‌شود. کتاب را باید جوری نوشت که هر بار بخواهی به هر جایش رجوع کنی راحت بتوانی، نباید فکر کرد مخاطب کتاب را یک‌بار می‌خواند و می‌اندازد کنار. طرح جلد خوب بود ولی اسم کتاب نه. انتخاب جمله‌های پشت کتاب هم افتضاح بود. کمر کتاب را که شکستم و رسیدم به یک سوم انتهایی منتظر بودم برسم به یک پایان لوس که ته کتاب لو داده بود آن‌را. ولی زودتر رسیدم به آن قسمت ممنوع الخروجی راوی، هرچند باز پایان بندی کتاب به نظرم لوس آمد. راوی باید بیشتر از علت سماجتش برای رفتن می‌گفت. برایم کمی غیر باور بود این همه رغبت و دوندگی، حتی بعد از ممنوع الخروجی راوی ول کن رفتن نبود. نه به این سماجت نه به آن ول کردن یک هویی‌ِ آخر کار برای استخدام. به نظرم یا راوی اغراق داشت توی بعضی چیزها یا نویسنده زیادی بافته بود به هم. چقدر دیدنِ اسم‌های آشنا برایم شیرین بود مثل اسم مهدی موحد نیا و محفوظی. تازه فهمیدم چقدر سبزواری‌ها رفیق بازند. ابولفضل درِ خانه‌اش به روی دوست‌هایش همیشه باز بود.
من خیلی حوصله‌ی وراجی ندارم. راستش بعضی اوقات که زیادی حاشیه می‌خواندم از کتاب، دلم می‌خواست زودتر برسم به اصل مطلب. جمله‌های کتاب دست‌انداز نداشت و روان بود. عاشق جمله‌های مادر راوی شدم جایی که گفت " بشین سرجات..دیگه نزنی از این حرف‌ها". واقعا دلم قنج رفت برای لحن‌ش. به جز دو جا که یکیش فصل ۱۰ بود و یک جای دیگر، بقیه‌ی قسمت‌های کتاب کاملا قابل فهم بود. کتاب ویراستاری خوبی داشت و فقط دوتا غلط پیدا کردم تویش(ص۴۳ و ص۶۹). در کل بخواهم نمره بدهم دست پایین، ۴ از ۵ می‌گیرد.
در مورد محتوای کتاب هم، راستش از وقت‌تلفی و علافی اعزامی‌ها که بیش از حد بود ناراحت شدم، به نظرم از شکنجه بدتر است؛ باید مسئولین فکری کنند. در کل کتاب خوبی بود، حس نکردم وقتم تلف شد؛ توصیه می‌کنم به خواندنش. توصیه به نویسنده‌ها برای یاد گرفتن زبان معیار و توصیه به بقیه برای اینکه درک بهتری از عشق، خدمت، شهادت، رفیق‌بازی و مرام دریافت کنند و توصیه به مسئولین برای رتق و فتق بهتر مسائل اعزام.

#مرور_نویسی

      
25

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.