یادداشت خانه ادبیات نوجوان

        «تا زمانی که به افسانه‌ها اعتقاد داشته‌ باشی نمی‌توانی پیر شوی.»
افسانه‌ها، معمولا برای ما آنقدر غیرواقعی هستند که تنها در فیلم‌ها و کتاب‌ها، ذهنمان را مشغولشان می‌کنیم. اما حقیقت این است که افسانه‌ها طوری با زندگی ما آمیخته شده‌اند که ما با یک نگاه گذرا، نمی‌توانیم ردپایشان را در زندگی روزمره خود کشف کنیم. اما بعضی هستند که به‌طور مثال، چشمانشان به‌جای یک اتاق ساده، می‌تواند قصری مجلل را ببیند و یا به‌جای دیدن یک تک‌درخت معمولی، درختی را تصور کند که پری‌ها، در آن خانه دارند. اینطور آدم‌ها افسانه‌ها را در دنیا پیدا می‌کنند و با آن‌ها زندگی می‌کنند. همان‌هایی که هروقت هم‌صحبتشان ‌شوی، داستان جدیدی می‌شنوی و یا اگر بخواهی با آن‌ها قدم بزنی؛ درخت‌های مسیر را هم جزئی از گفتگویتان احساس می‌کنی. گرچه تعداد این افراد در زندگی هرکس معمولا انگشت‌شمار است؛ اما باور کردن آن‌ها می‌تواند سختی و غصه‌ها را انگشت‌شمار کند.

«امیلی در نیومون» اولین جلد سه‌گانه‌ای از داستان زندگی دختری کوچک به نام امیلی بِرد استار است؛ که به عقیده من، از جایی میان افسانه‌ها بیرون پریده‌است. امیلی با پدرش در خانه‌ای زندگی می‌کند که باریدن باران و بزرگ شدن بچه گربه‌ها، خبرهای دست اولش هستند و مهمان خانه‌شان نیز تنها بادی است که هر از چندگاهی خود را به پنجره می‌کوبد. در همین حال متوجه می‌شود که تنها همدم این زندگی یکنواخت و بی دردسر، یعنی پدرش، قرار است به زودی او را ترک کرده و یا به‌قول خودش در جاده بهشت منتظرش بماند. در همین گیر و دار نیز، سر رسیدن خانواده مادری‌اش، یعنی خاندان ماری‌ها، این قصه را شروع می‌کند و شما را به درون دنیای آمیخته با افسانه زندگی روزمره می‌کشاند.

در حقیقت، شخصیت‌پردازی این کتاب در نوع خودش منحصر به‌فرد است. ما طوری امیلی را می‌شناختیم که انگار جای نویسنده، داستان زندگی‌اش را برای خواننده نوشته‌بودیم. ما همراه با امیلی از دیدن جرقه در آسمان ذوق‌زده می‌شدیم؛ بعد از دعوا با خاله الیزابت حسابی به غرورمان برمی‌خورد و نگاه‌های قاطعی به او می‌انداختیم و همچنین لحظات زیادی هم لبخند می‌زدیم. ما حتی بهتر از خاله لورا لبخند امیلی را می‌شناختیم و می‌دانستیم چگونه ذره‌ذره در صورتش پخش می‌شود و تمام آن را فرا می‌گیرد. ما هم به‌اندازه و همانطور که تدی و ایلزه و پری او را دوست خودشان می‌دانستند؛ او را دوست خود می‌دانستیم. اگر کتاب‌های دیگر این نویسنده را خوانده‌باشید؛ می‌دانید که این موضوع کاملا درباره شخصیت‌های فرعی نیز صدق می‌کند. درواقع از دریچه نگاه جستجوگر امیلی ما بقیه شخصیت‌ها، مثل پسرعمو جیمی را نه‌تنها می‌شناختیم بلکه از زیر و بم زندگی گذشته‌اش نیز آگاه بودیم. 

منِ خواننده نوعی، با خواندن این کتاب شاهد تلاش‌های کوچک و لذت‌بخش امیلی برد استار کوچک بودم که در تلاش برای رسیدن به قله آلپ زندگی‌اش بود و چه بسیار شب‌هایی که از شوق و یا از اشک ریختن نخوابید.

نویسنده‌ی مرور: زینب قائم‌پناهی
      
56

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.