یادداشت سیدحسین موسوی

خب جونم بر
                خب جونم براتون بگه از ماجرای پیش آمده،
لطفا اگه گروه خونیتون با لو رفتن داستان مشکل داره، ادامه ندید این یادداشت رو 😁😁
ولی خب یکم دنیاتون رو می‌سازم دیگه،
نه خیلی میگم
نه بی حرف میمونم 🥲

بازم ماجرا از همون خونه خاله هری شروع شد،
موندم چرا هرچی زمان میگذره این دورسلی‌ها آدم نمیشن؟!
خودشون کم بود که عمه اشونم اضافه شد.... 
بگذریم

این جلد از جلد قبل بهتر بود، زودتر وارد داستان شد،
ولی بااااازم خیلی لفتش داد تا به اصل موضوع رسید،

البته اونقده که نویسنده از بلک میترسوند آدم رو،
همش میگفتم در حد این ترس میتونه جواب بده؟
ولی خب ماجرا اصلا اونطور تموم نشد که شخصیت بده داستان واقعا بد بوده باشه،

خیلی جاها حدس میزدم داستان رو که انتهای داستان دتا حدودی حس‌های من درست از اب در میومدن، البته اینجور نبود که بتونید پیش بینی کنیدااااا،
اصلا جریان ی جور دیگه میشد مدام....

توی این قسمت
گذشته و آینده هاگوارتز بهم رسیدند و این جالب بود به نظرم،
نویسنده توی چندجا و در چند جبهه داستان رو پیش برد که خیلی خوب درگیر می‌کرد خوانند رو،

اول که خونه دورسلی ها بود
دوم خود هاگوارتز
سوم بازی کوییدیچ
چهارم رابطه با دیوانه سازها
پنجم ماجرای تیم قدیمی هاگوارتز
ششم کلاس‌های درس

اینا هرکدوم جذابیت های خاص خودش رو داشت و من لذت بردم واقعا ازش....
ولی مث دو جلد قبل نشد ماجرا...

پیش بسوی جلد بعد.... 🥲
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.