یادداشت فاطمه توانا

                دوباره مثل همه روزهایی که حال و حوصله هیچکس را نداشتم رفتم و غرق در دنیای کتاب ها شدم و این بار این کتاب دستم را گرفت و مرا از غم های زیاد نجات داد...
زن اوه را خیلی دوست داشتم، آدم شادی بود و جسور آنقدر شجاعت داشت که تا همیشه عاشق اوه ماند با همه اخلاق های خاص و غرغرهای زیادش...
خوب است آدم بداند چه چیزهایی را دوست دارد و چه چیزهایی برایش آرامش به ارمغان می آورد مثل زن اوه که کتاب های شکسپیر را دوست داشت و ارتباط با بچه ها را...
خوب است آدم اصول ثابتی برای زندگی اش داشته باشد و هرگز از آنها کوتاه نیاید مثل اوه که هر روز صبح به بازدید محله میرفت و بعد از بستن در گاراژ سه بار آن را امتحان میکرد...

علاوه بر این کتاب فیلم مائودی را هم دیدم و خیلی حالم را بهتر کرد... 
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.