یادداشت
1400/9/26
2.9
28
راوی یک پسر دانشجوی رشته¬ئ ادبیات به نام مجتبی است که دل¬باخته¬ئ یکی از هم¬دانشگاهی¬هایش می-شود. دختری به نام نفس. آنچه پیش روی مخاطب است مسائل و مشکلاتی نیست که دو دلدار در راه وصال با آن دست و پنجه نرم می¬کنند. کتاب در واقع روند عاشق شدن است و در همین روند یک غافلگیری برای مخاطب به همراه دارد. آن چیزی که باعث قوت کتاب شده درونیات مجتبی، پیوند برقرار کردن درست بین ادبیات و عشق، پیرنگ درست و منطقی داستان و شخصیت¬پردازی مجتبی است. در داستان با هیچ اتفاق بی-ربطی مواجه نیستیم. تقریباً کمتر صحنه¬ای اضافه به نظر می¬رسد. به علاوه¬ئ جمله¬بندی¬ها و تصویرسازی¬های زیبا.مجتبی دانشجوی رشته¬ئ ادبیات است و طبیعتاً باید ادبیات و شعر در داستان نمود داشته باشد. ابیاتی که هرکدام به فراخور نیاز در کتاب خودنمایی می¬کنند. یا از دهان یک استاد خارج می¬شود یا در ذهن مجتبی جاری می¬شود. این توجه به شعر یکی از ابعاد وجودی مجتبی است که به شخصیت¬پردازی او کمک کرده. اما نویسنده برای شخصیت¬پردازی شخصیت¬های دیگر تلاش زیادی نکرده. به جز چند صحنه¬¬ئ کلیشه¬ای چیزی از خانواده¬ئ او به چشم نمی¬خورد. تنها چیزی که مخاطب از خانواده¬ئ مجتبی دستگیرش می¬شود مذهبی بودن خانواده¬ئ اوست. مجتبی یک خواهر کوچک به نام ثنا دارد که حتی سن و سال خواهر به درستی مشخص نشده است. سنی بین هشت تا پانزده سال. هم به نظر می¬رسد با یک دختر هشت ساله طرف هستیم هم یک دختر پانزده ساله. شخصیت و سن و سال ثنا در داستان به درستی تبیین نشده. نویسنده با چند صحنه¬ئ کوتاه سعی دارد روابط صمیمی مجتبی و ثنا را به نمایش بگذارد اما این روابط در حد کلیشه باقی می¬ماند. حتی نفس، پارتنر یا معشوقه¬ئ او نیز هویت مشخصی ندارد. البته این تا حدود زیادی طبیعی است. چون مخاطب از دریچه¬ئ چشم راویِ داستان با نفس مواجه می¬شود و پا¬به¬پای او با خصوصیات و ویژگی¬های نفس آشنا می¬شود. پیش از این عنوان شد که زاویه¬ئ دید «منِ راوی» است. زاویه¬ئ دید اول¬شخص یکی از پرطرفدارترین زاویه¬ئ دیدها هم برای نویسنده¬ها و هم برای مخاطبین است. به این دلیل که راوی در بیان احساسات راحت است و مخاطب هم خیلی زودتر و بهتر با راوی همذات¬پنداری می¬کند. اما گاهی لازم است که درباره¬ئ شخصیت اصلی داستان اطلاعاتی به مخاطب ارائه بشود که از زبان خود او تصنعی به نظر می-رسد .« تو نمی¬شناسی و کمتر کسی هم مرا می¬شناسد. هیچ¬وقت سعی نکرده¬ام در دانشکده خودی نشان بدهم. هیچ¬وقت در گعده¬های دانشجویی حضور پررنگی نداشته¬ام. نمی¬گویم کسی را آدم حساب نمی¬کنم، نه... اما به هرکسی اعتماد نمی¬کنم. همین رویه باعث شده در دانشکده آدم دست¬نیافتنی و خاصّی به نظر بیایم» « این منِ خجالتیِ درون¬گرای جذاب، باید جایش را می¬داد به منِ اجتماعی برون¬گرای معمولی» «برای اولین¬بار می-خواستم خودم را از چشم بقیه ببینم: یک پسر تقریباً قد بلند، با چشمان مشکی و موهای مجعد،ریش¬های تقریباً پرپشت، لباس¬های ساده اما مرتب و سِت، دماغ کشیده با کمی غوز، پیشانی بلند و پوست تقریباً سبزه» این اطلاعات وقتی از زبان خود شخصیت باشد کمی تصنعی به نظر می¬رسد. یکی از بدترین توصیف¬های «خود» توصیف در آینه است. معمولاً اگر لازم باشد تصویر بیرونی شخصیت نمود زیادی داشته باشد، نویسنده از راوی دانای محدود به ذهن استفاده می¬کند. این راوی هم به راحتی می¬تواند توصیفات ظاهری را ارائه بدهد هم رفتار شخصیت را تحلیل کند. البته در این داستان استفاده از زاویه¬ئ دید محدود به ذهن کاربرد کمتری نسبت به من راوی دارد. نویسنده با تمهیداتی قادر بود معرفی ظاهری مجتبی را به شخص دیگری بسپارد. مثلاً در گفتگویی با دوستان یا خانواده. البته این ایرادها ضربه¬ئ زیادی به پیکره¬ئ داستان وارد نکرده چون پیرنگ داستان نسبتاً از قوام خوبی برخوردار است. چیزی که به نظر من به داستان ضربه زده پایان داستان است. یک پایان غافلگیرکننده که اتفاقاً به احتمال زیاد مورد توجه مخاطب قرار می¬گیرد. اما این غافلگیری نیاز به پرداخت بهتری داشت. حتی می¬شد این صحنه را حذف کرد؛ چون صحنه¬ئ یکی مانده به آخر قابلیت این را داشت که به عنوان فینال درنظر گرفته شود. حتی یک فینال نسبتاً باشکوه. البته چون معمولاً مخاطب کنجکاو است که کاملاً از سرنوشت شخصیت¬ها مطلع شود و اکثر مخاطبین به پایان باز علاقه¬ای ندارد. بنابراین نویسنده مخاطب را بلاتکلیف رها نکرده. اما اگر قرار باشد کتاب را به کسی برای خواندن توصیه کنم، حتماً تذکر می¬دهم که فصل آخر کتاب را نخوانید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.