یادداشت صادق شریفی
1403/10/3
کتابی خوب شامل تعداد زیادی مسائل فلسفی. به مورد زیر توجه کنید. تم کلی کتاب یک همچین چیزیست: یک نفر توی خیابون شما رو گیر میندازه و اسلحه ای روی سرتون میزاره و میگه یا برو خونه و یک سیلی محکم به خواهر کوچیکت بزن یا میکشمت. شما میدونید که با جدا شدن از اون آدم اون دیگه دسترسی به شما نداره. در حالت عادی شما بهش میگید این کار رو انجام میدین. ازش جدا میشین. می آیند خونه و زیر قولتون میزنین و همچین کاری نمی کنید. و تمام اما خفت گیر داستان ما توانایی عجیبی داره. و میتونه از بادی لنگوئیج و حالت صورت شما بفهمه که شما راست میگین یا دروغ. شما از ترس جونتون بهش قول جدی میدین که بزنین. اما وقتی خونه میرسین. و از دسترس اون خارج میشید دیگه دلیلی نداره این کار رو انجام بدین. اما خفت گیر محترم باهوش تر از این حرفهاست. و باز متوجه میشه که شما در زمانی که دسترسی بهتون نداره کار دلخواه اون رو نمیکنید. پس اسلحه رو به سختی رو پیشونیتون فشار میده و آماده شلیک میشه. شما این بار جدی جدی نیت میکنید که بزنید. لحظه ی زدن سیلی رو تصور میکنید. عذاب وجدان میگیرید. ولی چاره ای نیست. بعدا ازش معذرتخواهی خواهید کرد. وقتی از مرد جدا شدین مستقیم میرید خونه و روبروی خواهر وایمیستین دستتون رو بلند میکنید و ... ولی دلیلی برای زدن نمیبینید. قطعا نمیزنید. چرا بزنید؟ اون که دیگه تسلطی رو شما نداره. همینجور که دارید به این چیزا فکر میکنید خفت گیر مسلح اخمی میکنه و میگه تمام افکارتون رو داره میخونه. شما مستاصل میشید. خفت گیر آماده شلیک میشه.... شما باشید چه کار میکنید؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.