یادداشت Alireza Yoonesi
1404/4/17
یک کامنت که منو قانع کرد کتاب رو بخونم: تو نمایشنامهی اسم، نوشتهی ماتیو دولاپورت، جایی ونسان میگه ادبیات فرانسه دو تا شخصیت قدر داره که یکیش آدلف، راوی و قهرمان کتاب بنژامن کنستانه. پیش از اینکه کتاب رو بخونم فکرش رو هم نمیکردم با یه رمانتیک تلخ و ساده رو به رو باشم. داستان مربوط میشه به رابطهی بسیار عجیب و بسیار ملموس پسری از خانوادهای بزرگ با زنی که از خودش بزرگتره و دست سرنوشت کارش رو به جایی رسونده که در جامعهی قرن نوزدهمی اون دوران عزت و احترامی نداشته باشه. رابطهای که جایی ادلف دربارهی طرفین درگیرش میگه " دو موجود سیه روزی که در دنیا ففط یکدیگر را داشتند و میتوانستند عدالت را رعایت کنند، یکدیگر را درک کنند و تسلا دهند، چون دو دشمن خونی سرسختانه میخواستند همدیگر را تکه تکه کنند". رمانتیک مورد علاقهام نیست و برام جذابیتی نداره. اما این کتاب رو دوست داشتم. عشق این کتاب هر چیزی داشت جز لطافت بیفایده و بار سانتیمانتالیسم اشک درآر. خبری از ابراز علاقههای چند صفحهای، جملات پر طمطراق، در نگاه محو شدنها و تپش قلبها و گریههای شبانه نبود. و غریب اینکه آدلف رو بیشتر فهمیدم تا النور. آدلف رو بیشتر دوست داشتم تا النور. به آدلف بیشتر نزدیک بودم تا النور. آدلفی که ستمگره، ستمدیده است، یوغی به دست و پاش بسته است و خودش یوغیه به دست و پای دیگری. هم زندانیه و هم زندانبان. "دوست داشتن زمانی که دیگر دوستتان ندارند بدبختی بزرگی است. اما از آن بدتر این است که زمانی که شما دیگر احساس عشق نمیکنید با عشقی شورانگیز دوستتان داشته باشند " جان کلام کتاب برای من چکیدهی این جمله بود: بدا به حال مردی که در کنار معشوقهاش بداند و پیشبینی کند که هیچ بعید نیست روزی از او دل بکند" فکر کنم باید گفت بدا به حال انسانی که در کنار معشوقهاش بداند و پیشبینی کند که هیچ بعید نیست روزی از او دل بکند. عشق ترسناکه. شاید بهتر باشه هیچ وقت پیش نیاد. به شدت میتونه آسیبزا باشه ولی انگار همه آغوش بازی دارن نسبت به این مهمان نامهربان. <a href="https://taaghche.com/book/5153/%D8%A2%D8%AF%D9%8F%D9%84%D9%81" target="_blank"> a soul - https://taaghche.com/book/5153 </a> https://taaghche.com/audiobook/87553/
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.