یادداشت محدثه اصغری
دیروز
راستش حس میکنم در جایگاهش نیستم نظر درست درمونی بدم فقط تو شوکم شاید اندکی غمگینم نمیدانم شاید هم بعد ها که دید گسترده تری داشتم مجدد بخوانمش... تیکه هایی که دوست داشتمو گذاشتم پایین همچنان هشدار اسپویل هست. نکته دیگه اینکه بخش هایی بود در جزئیات روند داستان که نمیشد به عنوان تیکه هایی از متن جاش بدم و با خوندن میشه متوجه شد. اگر بهخاطر خون باشد، خوب چرا جنگ میکنند. زالو بیندازند. پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست، نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد پدر پرسيد: "دنبال چي ميگردي؟" آيدين گفت: "دنبال خودم." هیچ چیز برایش تازگی نداشت. احساس می کرد یکبار در این دنیا زیسته بود و این تجربه دومش است. +خانم سورمه -سورملینا +خانم سورملینا، اجازه میدهید من شمارا دوست داشته باشم؟! سورمه ایستاد لبخند زد و زبانش را به آرامی به لب بالا کشید و گفت اختیار دارید ... میبینی که وضعیت بهتری از تو نداریم. با تقدیر هم سر جنگ نداریم. بهت نمی آید اخم کنی. غرور عجیبی دارد، آدم هوس میکند غرورش را بشکند. گفتم: حرفهای خوب بزن دنیا بیارزش نیست فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است. پدر گفت: چرا شاگرد اول نشدی؟ گفت: خب شاگرد دوم شدم. پدر گفت: نمیتوانی شاگرد اول بشوی؟! گفت: چرا میتوانم. گفت: بشو! پدر میگوید: مثل بچه ی آدم مگر بچه ی آدم چه شکلی است؟ "زنها دو صدا دارند: یکی بم، یکی زیربم حرف میزنند و زیر جیغ میکشند! سمفونی مردگان - عباس معروفی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.