یادداشت ماهنامهی شهر کتاب
1400/12/18
به تَرَکِ جمجمهی زنِ من نخندید مارتین مک دونا، نویسنده و فیلمساز ایرلندی ـ انگلیسی، ظاهراً خیلی دندهپهن بوده که با وجود نوشتن صد و چند داستان و طرح فیلمنامه و نادیدهگرفتهشدن بسیاری از آنها از سوی ناشران، عزمش را جزم کرده و هفت نمایشنامه را در نُه ماه نوشته. از بین اینها، به ترتیب ملکهی زیبایی لیِنین، جمجمهای در کانهمارا و غرب غمزده ـ «سهگانهی لیِنین» ـ را ساختهاند و او را در تئاتر جهان صاحب اعتبار و نامی درخور کردهاند. ماجرای جمجمهای در کانهمارا روایت مردی است که کارش گورکنی و نبش قبر و جا باز کردن برای تازهمردههاست و حالا نوبت به قبر زن مرحومش رسیده که از قضا هفت سال پیش به شکل مشکوکی مرده بوده و شایعهی به قتل رساندن او به دست همسرش هنور به قوت خودش باقی است. مکدونا میتواند با رئالیستیترین صورت ممکن، که برای بیشتر ما دور از انتظار است، تصویری دقیق و ناب از انسان به دست بدهد. در آثار او، بازتابی از فرهنگ و بهخصوص طنازی انگلیسی، آنطور که در آثار برنارد شاو هست، و همینطور شوخی با فرهنگ امریکایی دیده میشود. این شوخی از «یه پوند تیغیدنِ امریکاییها» تا رسانهها و حتی ژانرهای سینمای هالیوود را شامل میشود: شوخیهایی گاه خشن و گزنده از جنسی که مثلا در سیاههای ژان ژنه هم شاهدش بودهایم. مکدونا را باید وامدارِ شکلی از تئاتر ایبسن دانست: رئالیسمی مدرن که ابتدا در آثار ایبسن اتفاق افتاد و بعدتر با آثار آنتوان چخوف شکل امروزیتر و ملموستری به خود گرفت، همان سنتی که درامنویسی جهان را به نمایشنامههای مرسوم به «خوشساخت» رساند و بهسرعت سُکانش در دست نمایشنامهنویسان امریکایی افتاد. به نظر میرسد همانطور که تماشای نمایشی از دیوید مَمِت مکدونای بیستوسه ساله را به وادی نوشتن کشاند، همانطور هم در شیوهی درامنویسیِ او رد پای ممت دیده میشود ـ ترفندهایی در دیالوگنویسی و چیزی نزدیک به آنچه از آثار ممت سراغ داریم:در هم ریختن قواعد درونی درام رئالیستی یا، به بیانی دیگر، شکل ایبسنی درام، در عین حفظ ظاهر بهقاعدهی آن؛ دیالوگهایی که انگار ربط و پیوستگی نسبت به دیالوگ قبل و بعدیشان ندارند و آدمها ظاهراً از سویی با دیگری حرف میزنند و از طرفی هم گویی با خودشان چیزی را مرور میکنند؛ ابهامی که گاه تا حد یک صوت یا تکرار یک شبهجملهی ظاهراً بیمعنا پیش میرود و تولید نوعی موسیقی کلامی میکند؛ کلمهبازی و به بازی گرفتن معنای آنها در بافت دیالوگها. در کنار اینها، آهسته آهسته قوام یافتن آدمهای نمایشنامه از خلال چندلایگی همین دیالوگهای ساده، دست انداختن وضعیت معمول اجتماع و نظایر آن گواهی است فهرستوار بر این مدعا. اما آنچه در نمایشنامهی جمجمهای در کانهمارا ویژگی تلقی میشود، خشونت و شکل و معنایی است که نویسنده از این مفهوم برساخته است. منتقدان گاردین این نمایشنامه را نسبت به دو اثر دیگر از «سهگانهی لیِنین» و بهخصوص ملکهی زیبایی لیِنین اثری سختهضمتر دانستهاند. دلیلش شاید یکی این باشد که در این نمایشنامه شاهد درامی قصهگو نیستیم. در عوض، شاهد خشونتی عریانیم. اما این خشونت نیز تنها ما را به پوزخند زدن وامیدارد. نویسنده با اغراق در پیش پا افتاده نمایش دادنِ خشونت سعی در برجستهسازیِ وجوه روانشناختیِ رفتار انسانی و ارائهی تعریفی ترسناکتر از موجودی به نام انسان دارد. آدمهای او، به معنای واقعی کلمه، مضحک و به درد نخور و بیمصرفاند. هر کدام در هر طبقه و دستهای که هستند تعریف دقیق این صفتهایند: پلیسی که تنها به این دلیل در ادارهی پلیس تحملش میکنند که «خیلی خوب به بچهها کمک میکند از خیابان رد شوند»، یا «اعتراف به کشتنِ زنِ مرحوم»ِ گورکن، «یه اعتراف کوچولوی پیشپاافتاده» است، یا مِریجانی، پیرزنی چاق و مفتخور و الکلی که خودش را مادربزرگ همه میداند و در بدترین و وحشتناکترین وضعیتها که حقیقتی تکاندهنده در حال افشا شدن است، فقط به فکر پر نگه داشتن لیوانش است و مدام از شایعات مردم و اخلاق و فحاشی نوجوانان دم میزند، اما او هم در نوع خودش انگلی است. مارتین مکدونا در ایران نامی غریبه نیست. «در بروژ» و «هفت بیمار روانی» فیلمهایی بودند که از او دیدهایم. پیش از این هم ملکهی زیبایی لیِنین، چلاق آینیشمان، ستوانِ آینیشمور و ... را از او خوانده و بعضی از اینها را هم روی صحنهی تئاتر دیدهایم. به قلم بابک بیات، ماهنامهی شهر کتاب، شمارهی سوم، سال ۱۳۹۴.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.