یادداشت 𝓈𝒶𝓃𝒶

مردگان تابستان
        «حاوی اسپویل» 
اولاش و خیلی از صفحه هاش حوصله سر بر بود و یکم از قلم نویسنده زده شدم. 
توضیحات اضافی و نامفهوم زیاد داشت.
 ولی آخرش یه چیز استثنایی بود. 
اینکه  برای درک احساسات دیگران، درک اینکه جای شخص دیگری باشی، و برای نشون دادن علاقه و اینکه اون ادم و تمام احساسات و ویژگی هاش رو حس کنی و از آن خودت کنی. اون هارو بکشی برای اینکه جزی از تو باشن و از جاری شدن خون سرخشون به وجد بیای و نور درخشان امید و میون تاریکی ببینی. 
از مایک مث چی بدم میاد. توی یکی از صفحه های کتاب انتیا رو خرد و خاکشیر کرد نمیدونم چرا انیتا باز برگشت پیشش. ولی حقشه که کشتش:))) 
کم کم داشتم شک میکردم نکنه نویسنده هم مثل شخصیتش روانیه؟:) 
      
6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.