یادداشت محدثه دلنواز
1402/12/26
راوی آقای لاکوود است که به تازگی خانه گذرگاه باسترک را اجاره کرده؛ مستاجر آقای هیث کلیف، ارباب عمارت بلندیهای بادگیر. صاحبخانهای که منزوی است و برخوردهای خودش و اهل عمارتش عجیب به نظر میآید. داستان از ملاقات این دو شروع میشود... لاکوود اما شبی دیگر، زیر بوران محلی عمارت، مجبور به ماندن میشود. شبی سخت که او را وحشتزده میکند و البته کنجکاو به رفتارهای اهالی عمارت. شب را در اتاقی میخوابد که گوشهای در آن کتابهایی پوسیده و کپکزده دارد. سوختن اتفاقی جلد یک کتاب با شمع او، باعث میشود چشمش بیفتد به دستنوشتههای روی کتاب. و این اولین اطلاعاتی است که او از این خانواده عجیب دستش میآید. پس از بازگشت به خانه خود، مستخدم لاکوود که از خدمه اربابش هیث کلیف است، جریان زندگی اربابانش را در بلندیهای بادگیر و خانه گذرگاه باسترک برای او تعریف میکند... . چیزی که از ابتدا برایم قابل توجه بود، کشش هر فصل این رمان بود که مشتاقم میکرد به بیشتر دانستن از سیر داستان. با وجود اینکه غالب رمان، تعریف داستان از سوی مستخدم برای راوی رمان است، اما نهتنها زننده و حوصلهسربر نیست، که کشش دارد. و نکته دیگر آنکه، رمان بلندیهای بادگیر یا نام دیگرش عشق هرگز نمیمیرد، با اینکه آن را رمانی #عاشقانه مینامند، و البته همینطور هم است، ولی من آن را رمانی #روانشناسانه و #اجتماعی هم میدانم. چراکه داستان حول محور عشق بین کاترین و هیث کلیف میگردد اما برخوردهای نامعقول و بعضاً دور از انصاف دیگران با هیث کلیف، از کودکی، حس انتقام را در او و حس حسادت را در دیگران و حس نفرت و کینه را در هر دو سو، شعلهور میکند. و بیشتر سیر داستان، همین نزاع بین حسادت و انتقام و کینه است. . پ.ن۱: لذت خوندنش رو از دست ندید😉 پ.ن۲:همونطور که با ترجمههای بسیار این رمان، در بازار کتاب برمیخوریم،با فیلمهای چندی که از روی این رمان ساخته شده هم مواجه میشیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.