یادداشت ریحانه شهبازی

ریحانه شهبازی

ریحانه شهبازی

17 ساعت پیش

        دسته‌بندی‌کردن «جستارهایی در باب عشق» ذیل عنوان‌های معمول، آسان نیست. آلن دوباتن در این کتاب نه رمان‌نویس است، نه پژوهشگر علمی. او را صرفاً در نقش فیلسوف، انسان‌شناس یا روان‌شناس هم نباید پنداشت. می‌توان گفت دوباتن سعی در بررسی چندجانبه‌ی مسئله‌ی عشق، از خلال داستان فرازونشیب‌های رابطه‌ی دو نفر دارد. قراردادن روایات در کنار گفتارهای پژوهشی و واکاوی آن‌ها، بسیار استادانه انجام شده است. به نظر من، آلن دوباتن از معدود افرادی است که زاویه‌ی نگاه متفاوتی به مسئله‌ی عشق دارد. دیدگاه‌هایی این چنینی به خوبی نشان می‌دهند که عشق مفهومی محدود به داستان و فیلم‌های عاشقانه نیست، بلکه می‌تواند موضوع مهمی برای پژوهش باشد. همه‌ی این‌ها باعث می‌شوند که مطالعه‌ی «جستارهایی در باب عشق» را به هر کسی که در هر زمانی، به نوعی درگیر مسئله‌ی عشق بوده، توصیه کنم. البته لازم به ذکر است که به دلیل روان‌نبودن ترجمه و مشکلات ویراستاری بسیار، خواندن کتاب به زبان اصلی ترجیح دارد. 
پ.ن: مطالعه‌ی این کتاب به همراه یکی از دوستانم و شرکت در جلسه‌ی باشگاه کتاب‌خوانی سفیر با حضور مسعود عارف نظری (روان‌شناس) و گلی امامی، لذت این مطالعه را برایم دوچندان کرد. :‌)

حسی که برای کلوئه داشتم تا چه حد تحت تأثیر این قبیل تصنیف‌ها قرار داشت؟ آیا احساس عشق من نتیجه‌ی زندگی در عصر فرهنگیِ خاصی نبود؟ آیا این جامعه و نه نیازی اصیل، نبود که سبب می‌شد، نسبت به دلدادگیِ احساساتی‌ام مغرور باشم؟ آیا در فرهنگ‌ها و اعصار دیگر، نمی‌آموختم که به احساساتم نسبت به کلوئه بی‌توجه باشم، همان‌گونه که اکنون آموخته بودم به نیاز معمول جوراب پوشیدن (کمابیش) توجه نکنم و یا در پاسخ به توهین، طرف را به دوئل دعوت نکنم؟
از جمله کلمات قصار لا روشفوکو است که گفته: «برخی افراد، اگر درباره‌ی عشق نشنیده بودند، هرگز عاشق نمی‌شدند»، و مگر تاریخ حرف او را ثابت نمی‌کند؟ قرار بود کلوئه را به یک رستوران چینی در کَمدِن ببرم، اما با توجه اندکی که بنا به سنت در فرهنگ چین به عشق می‌شود، اعلام دلدادگی در مکانی دیگر برازنده‌تر به‌نظر می‌رسید تا در یک رستوران چینی. بنا به قول ال.ک.هسو (مردم‌شناس-روانشناس چینی) آنجا که جوامع فرهنگی غرب «فردمدار» هستند و تأکید بسیار بر احساسات می‌گذارند، فرهنگ چین «موقعیت‌مدار» است و بیشتر بر گروه‌ها متمرکز است تا زوج‌ها و روابط عاطفی‌شان. عشق هرگز یک فرض مسلم نیست، بلکه بر اقتضای شرایط جوامع گوناگون ساخته و معنی می‌شود. حداقل در یک جامعه، در قبیله‌ی مانوهای گینه‌ی نو، برای عشق حتی واژه‌ای هم وجود ندارد. در فرهنگ‌های دیگر، عشق وجود دارد، ولی شکل‌های خاصی پیدا می‌کند. در اشعار شاعرانه‌ی مصر باستان به حس شرم، گناه، و تردید، هیچ توجهی نمی‌شود. یونانی‌ها همجنس‌خواهی را ندیده می‌گرفتند، مسیحیان بدن را طرد می‌کردند، تروبادورها عشق را شوری نافرجام می‌دانستند، رومانتیک‌ها عشق را به مذهبی تبدیل کردند و اس.ام. گرینفیلد که ظاهراً چندان زندگی زناشویی موفقی نداشته، طی مقاله‌ای در فصلنامه‌ی جامعه‌شناسی، که من تصادفاً در مطب دندانپزشکم به آن برخوردم (نمی‌دانم برای چه آنجا بود)، نوشته بود امروزه سرمایه‌داری مدرن است که عشق را زنده نگاه داشته تا (بدان وسیله):
«... افراد را -وقتی که هیچ‌چیز دیگری به آنها هدف نمی‌دهد- هدفمند کند تا موقعیتِ شوهر-پدر و همسر-مادر را اشغال کند و (وادارشان کند) هسته‌ی خانواده‌ای را تشکیل بدهند که نه‌تنها برای تولیدمثل و روابط اجتماعی ضروری است، بلکه در کل برای حفظ نظم موجود توزیع و مصرف اجناس و خدمات، که روند جامعه را به‌شکل فعال نگاه می‌دارد، نیز حیاتی است، و بدین وسیله کل آن را به‌عنوان چرخه‌ای متحرک حفظ می‌کند.»
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.