یادداشت هیوا
1403/12/13
داستان انفجار احساسهای مرد جوان عاشق! «وای که خیال او همهجا از پیام میآید! و در بیداری و خواب در جان من خانه میگیرد! اینجا، وقتی که چشمهایم را میبندم، اینجا در پس پیشانیام، در پیش نگاه خیالم چشمهای او حضور دارند. زبانم از شرح این حس برای تو ناتوان است. چشمهایم را که میبندم، نگاهش با من است، و مثل دریا، مثل ورطه در پیش رویم دهان باز میکند و در پس پیشانیام همهی حس و خیالم را به تسخیر خودش درمیآورد.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.