یادداشت محمد برهان

روزنامه پاکستان: شرح و تفسیر یک سفر دو هفته ای به جمهوری اسلامی پاکستان!
﷽
🔰 در دی
        ﷽
🔰 در دیار اقبال
*معرّفی کتاب «روزنامه پاکستان»
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄

"نویسنده یک جوان 20 ساله‌ی کلّه‌خر بوده که یک روز همینجوری تصمیم می‌گیرد توریستی برود پاکستان! من که خودم متعلّق به آن دیارم، خیلی جگر نمی‌کنم -ما می‌گوییم جگر- که همچین کاری بکنم. در ادامه هم یک روایت خوش‌خوان از سفرش نوشته."


کتاب را در نمایشگاه کتاب تهران دیدم، در غرفه انتشارات سوره. چشمم را گرفت، بیشتر هم بخاطر طرح جلدش. سبز یک دست با یک «ــستان» در وسط، و دور نویسی با رسم الخط اردو.

راستش می‌خواستم ببینم نویسنده دقیقا چه دیده؟ آیا توانسته آنچه من دیده‌ام را تمام و کمال تصویر کند؟ البته که پاسخ را از قبل می‌دانستم.

کتاب را به ثمن‌ ۲۸۰۰۰۰ ریال خریدم -صفرها هیچ قدرتی ندارند، البته فقط برای ریال. گذاشتم تا مثلا در فرصتی مناسب بخوانم. فرصتی که هم شما می‌دانید و هم من که مفهومی موهوم است. رابطه ما -یا حداقل من- با فرصتِ مناسب، رابطه پلنگ است و ماه. چه بسیار کارها را معطل کردم، تا فرصت مناسبش پیش بیاید و نشد، که پنجه به خالی زدم و در حسرت ماه ماندم...

حجم کتاب کم بود؛ آنقدر کم که وقتی وسط یک مهمانی خانوادگی آن را به شیخ -پدرم- معرّفی کردم، تا تمام شدن مهمانی همه‌اش را خوانده بود. البته او عادت دارد؛ هر کتابی را که دوست دارد، شروع به خواندش می‌کند و آهسته و پیوسته پیش می‌رود تا تمام شود. با همین روش یک دور تفسیر نمونه و المیزان را خوانده و همینطور کُتُب فقهی طویلی را که هر کسی حوصله نمی‌کند بخواند. اخیراً هم تا جلد 11 یا 12 حاشیه عروه آقای خویی را خوانده بود -تا جایی که من دیدم. اغلب، کتاب‌هایی را که آرزو دارم که بخوانم، می‌دهم او بخواند؛ بعد از نماز صبح، کوسن مبل را برمی‌دارد، می‌گذارد کنار مبل و به آن تکیه می‌دهد -چون کلّاً با مبل حال نمی‌کند امّا کوسن آن، از متکّاهای معمولی گنده‌تر است- و می‌خواند و می‌خواند... تا زمانی که سرویسش برسد. او اصلاً خود را در بازی ماه و پلنگ نمی‌اندازد و دنبال فرصت مناسب نمی‌گردد. توضیح احوالات شیخ یک نوشته‌ی جدا می‌طلبد. برگردم به کتاب (:

نویسنده یک جوان 20 ساله‌ی کلّه‌خر بوده که یک روز همینجوری تصمیم می‌گیرد توریستی برود پاکستان! من که خودم متعلّق به آن دیارم، خیلی جگر نمی‌کنم -ما می‌گوییم جگر- که همچین کاری بکنم. در ادامه هم یک روایت خوش‌خوان از سفرش نوشته.

بعضی چیزها را چپ و چول مطرح کرده و نظرات سیاسی خود را هم بعضاً قاطی نوشته‌ها به خورد خواننده داده؛ البته چاپ اوّل کتاب برای سال 1394 است و بعید می‌دانم که الآن که زمان زیادی گذشته بتواند از نظرات دفاع کند.

جاهایی را توصیف کرده به چشم دیده‌ام؛ مثل تفتان و کویته و لاهور، و البتّه کشمیر و مظفّرآباد و پیرچناسی -هنوز هم به یادآوردنِ عظمت ارتفاعات آن منطقه، نفسم را بند می‌آورد. آزاد کشمیر همه‌اش کوه است و درّه و رود، و اصلاً زمین صاف ندارد. بافت شهری هم جوری است که انگاره شهر را پاشیده باشند روی یکی از نقّاشی‌های باب راس. خانه‌ها سه دیوار دارد و دیوار پشتی، شیب کوه است. جادّه‌ها دور کوه‌ها پیچیده‌اند، مثل مارهای گرسنه. کسی نسیت که نداند منطقه‌ی کشمیر، مورد مناقشه هند و پاکستان است؛ به همین علّت به این منطقه خیلی بیشتر از دیگر جاهای پاکستان رسیدگی شده تا حاکمیّت در مقابل اقدامات دولت هند کم نیاورد. این است که خطّ تلفن و اماکان تفریحی و جادّه‌های نسبتاً خوب در کشمیر وجود دارد. وگرنه وضعیّت جادّه‌ها در مهمترین بخش‌های کشور مثل لاهور و اسلام‌آباد، تعریفی ندارد.

نویسنده از چیزهایی هم گفت که کمتر راجع به آن‌ها شنیده بودم. پرفسور عبدالسلام و فرقه احمدیّه و این‌ها. جالب اینکه خودْ منطقه‌ی تحت حفاظت آن‌ها را به چشم دیده و با مرشدان این فرقه دیدار داشته.

خلاصه که کتابِ کم‌حجم، جالب و خوش‌خوانی بود که خاطرات خوبی را هم برایم یادآوری کرد.

پ.ن: اطّلاعات اینجانب از پاکستان، از سال 2015 -که آخرین سفرم بود به آن دیار- بروزرسانی نشده. لذا ممکن است بعضی چیزها الآن تغییر کرده باشد.

┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
#معرفی_کتاب
      
8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.