یادداشت shantiya

shantiya

shantiya

1404/3/20

وقتی چارلی
        وقتی چارلی هشت ساله بود اتفاقی عجیب و ناخوشایند برایش می آفتد او پیش بدترین دشمنش یعنی ناخدا گلو بریده میرود یعنی چارلی را بار دیگر می دزدد خلاصه‌ی این کتاب اگر بخواهم سریع تر بگویم چارلی از دست ناخدا گلوبرده فرار می کند به جنگلی میرود که دوست کوچکی موش کور پیدا می‌کند در جنگل به گور کن ها می‌رسد گورکن ها فکر می کنند او موش است ولی بعدا می فهمند که او موش نبود و می روند با موش ها می جنگد ودر آنجا پدرش را می بیند وبا پدرش به خانه بر می گردد ولی او دوباره دزدیده می شود
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.