یادداشت محمدحسین شربتی

طوفان دیگری در راه است
        
این کتاب، یکی دیگر از کتبی است که بسیار بسیار می‌تواند در زندگی شخص موثر باشد. از زمانی‌که این کتاب را خوانده ام تا به حال، متن پشت جلد کتاب مرا به خودش گرفته است: "دچار حالتی شبیه دوست داشتن شده ام! نمی‌توانم اسمش را بگذارم عشق، برای اینکه ......" به تعبیری دارد تفاوت میان عشق و دوست داشتن را بیان می‌کند. 
کتاب دارای نُه فصل است و موضوعی واحد. زندگی را بیان می‌کند با حواشی جالب و خواندنی. بخش جالبی که من آن را دوست داشتم، نامه هایی بود که میان مادر و فرزندی در خارج از ایران رد و بدل می‌شود. در یکی از همین نامه ها بود که متن پشت جلد کتاب به روی کاغذ پیاده می‌شود و داستان از این قرار است که پسرک که در آمریکا است، برای جشن چهارشنبه آخر سال(یا همان چهارشنبه سوری خودمان) با جمعی دیگر از ایرانیان آنجا دور هم‌دیگر جمع می‌شوند و به طور اتفاقی، دختری را می‌بیند و از او خوشش می‌آید و وقتی لبخند دختر ایرانی را بر صورت در مقابل خود می‌بیند، فال نیک و مهر تاییدی می‌گیرد بر این دوست داشتنش و سپس این را بیان می‌کند و در نهایت هم ماجرا طوری تمام می‌شود که معمولا به آن می‌گویند شکست عشقی و یا به سرانجام نرسیدن پروژه. 
از نظری هم اگر بخواهیم به کتاب و محتویات آن بنگریم، می‌توانیم تفاوت زندگی سنتی ایرانی و مدرنیته غربی را تا حدودی ببینیم و اگر بتوانیم بین این دو عمل جمع را انجام دهیم، به نظر می‌رسد که نتیجه جالبی را در بر داشته باشد. 
به عقیده من، ما باید زیاد کتاب بخوانیم و هم‌چنین کتب مختلفی از قشرهای مختلف بخوانیم تا بتوانیم در جامعه زندگی کنیم و زندگی خوب و ایده آلی را فراهم کنیم تا آرامش بیشتری پیدا کنیم و این کتاب از آن دسته کتاب های خواندنی است که می‌تواند کمکی به ما بکند.

      
3

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.