یادداشت Arvin Samadiafshar

        وقتی میخواستم کتاب رو شروع کنم فکر میکردم مادر بزرگ وبستر یه آدم دلگرم و دلچسب و مهربون و حال خوب کنه...اما از همون صفحه سوم متوجه شدم که اصلا اینطور که فکر میکردم نیست.
روای با چنتا از اعضای خانواده وبستر و ... توی کتاب صحبت می‌کنه و هر کدوم شخصیت و تعصب و نظر قاطعانه خودشون رو داخل زندگی دارن

از اینجا به بعد اسپویل****


خیلی از مرگ عمه لاوینیا ناراحت شدم و شخصیتش رو خیلی دوست داشتم، هر چند اولا با خودم میگفتم این یارو عجب آدم بی هدف و تهی عه اما بعد ها دیدم چه جمله های پرمفهوم و قشنگی میگه و بخاطر مرگش اشک ریختم 🙂
در کل این کتاب یه حال و هوای عجیبی داشت و اونقدر شوک هستم از عجیب بودن این روایت که فعلا چیز خاصی و مبهمی راجب کتاب نمیتونم بنویسم
      
17

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.