یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1404/1/19
تاریخنگار یا درامپرداز؛ شأن نویسندۀ ادبی کدام است؟ 0- مختصر خواهد بود. 1- شروع کردیم و با جمعی میخوایم تو هفت روز، هفت تا نمایشنامۀ کمتر خوانده شده که بعیده خودمون همینجوری بخونیم، رو بخونیم (البته با محاکات قراره میلر رو شخم بزنیم، ولی خب). این متن رو هم میخوام مختصر بنویسم و ازش رد بشم. 2- این شأنِ وجودِ وجوهِ تاریخی در متنِ ادبی و اندکی التفاتِ آگاهانه داشتنِ نویسنده به این مورد همواره برای من به عنوان خواننده مهم است؛ دوست دارم از آینۀ کجومعوجِ متونِ ادبی، نگاهکی به زمانۀ نگارش اثر داشته باشم. اما قبول دارید که هرچه حدی دارد و کارِ متنِ ادبی، تاریخنگاری نیست؟ به نظرم میلر در ساعت آمریکایی (1980) که جزو آثار دورۀ متاخرش است، از این مرز عدول کرده است و آمده حدود 50یا40 سال پس از بحرانِ اقتصادیِ دهۀ 30 قرن بیستمِ آمریکا، این رخدادِ تاریخی را با «یادآوریِ غیرخطیِ خاطرات» که بازنماییای جدی در «روایت غیرخطی» اثر دارد، بازنمایی کند. این شأنِ روایی و روایت غیرخطیِ اثر برای جذاب است (اندکی ازش خواهم گفت)، ولی بیش از اینکه من به عنوانِ خواننده، غرق در این جریانِ روایی خلاقانه شوم، صرفا این تمهیدِ ادبی را به عنوان یک «تکنیک» و نه چیزی بیشتر فهم خواهم کرد و به بیانی، فرمِ اثر از حیثِ روایی، بلقوه پذیرای این تمهید و تکنیک نیست و تکنیک از اثر بیرون خواهد زد. اینجا دونکته ضروری است: اول اینکه من که باشم که میلر رو بخوام نقد کنم. دوم اینکه نویسنده رو باید با خودش مقایسه کرد. شاید کسری از این توانِ روایی رو یک نویسندۀ متوسطالقلم مینوشت، ازش تعریف میکردم. ولی میلرِ درامپرداز، محکِ نقدِ میلر تکنیکباز است. 3- اسمِ اثر «ساعت آمریکایی» است که از وجوه مختلفی معنایی استعاری دارد. ساعت را شاید بتوان نمادِ جامعۀ صنعتیِ سرمایهدارانه دانست که با نظمِ خطتولیدیِ «فوردی» در بهینهترینِ حالاتِ ممکنِ صنعتی، با منابع موجود، و در یک نظمِ زمانیِ دقیق به تولید میپردازد (اهمیت زمان در نظمِ صنعتی، از موضوعات جذابِ تامل است). در کنارِ این اهمیتِ لحظات در بازار سرمایه، ارجاعی دیگر به اهمیتِ ساعت در این اثر میتواند باشد. در کنارِ این، وجودِ اثر در توضیحات صحنه و میزانسنِ نمایشنامه، نشان میدهد میلر اصرار داشته است که ساعت را به مثابۀ استعارۀ نمادین، به بینندۀ تئاتر نشان بدهد (که باز این نیز ، استعارۀ بیش از حد روست و ماهیتِ پوشیدگیِ استعاره که به نظر ضروریِ یک استعارۀ به سامان است را ندارد). در کنارِ این دیالوگهایی در اثر بود که مشخصا به ساعت و المانها و عناصر مربوط به آن اشاره داشت، مانند این دیالوگ در میانۀ نمایش که ارتباط دیالوگ با عنصرِ نمادین و صحنهای ساعت را نشان میدهد: {آغاز دیالوگ} لی: فکر میکنم، همین موقع بود که فهمیدم همۀ این اوضاع مربوط به سیستمه. [صدای کوکوی یک ساعت به گوش میرسد. نور به روشناییِ صحر تبدیل میشود] {پایان دیالوگ} با اینکه این دیالوگ خوب نوشته شده است اما اینکه دقیقا بعد از حواله کردن مشکل به «سیستم» صدای «ساعت» شنیده میشود، آنچنان نمادپردازیِ پوشیده و جذابی نیست. زیاده از حد روست. 4- رد بسیاری از خاطرات و تجربههای میلر را در نمایشنامههایش میتوان دید. دیگر مرلین مونرو و «پس از سقوط» که مشهورترینِ این از «نویسنده در اثر بودن»های میلر است. در این نمایشنامه هم، علاوهبر خاطراتی که مشخصا میلر از بحران بزرگ داشته است، تجربۀ دانشگاه و خاطرات دانشجویی، احتمالا مباحثات در جریانِ فکری در دوران جنگ سرد و... به انحا مختلف رد خود را در این نمایشنامه گذاشته است. 5- تو متن یکی دوتا جوجه کمونیست هم بودن که «سرمایۀ» مارکس و «منشاء خانواده و مالکیت» انگلس رو میخوندن و فکر کن وسط صحبت کردن با یه بانوی جوان، آقای کمونیستِ داغ، از اهمیتِ آثار مارکس و انگلس و این کتابهای بالا، ترهات تفت میداد؛ واقعا یک مشت خاک باید برداشت ریخت رو سرِ چنین انسانی. فرزندم، هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد، مارکس رو با رفیقات بخون، مغزِ مردم رو باهاشون نخور لطفا! 6- یه جای این نمایش که میلر میخواست نشان بدهد هرکی به هر نحوی که شده است میخواسته کار بکند در شرایط رکود و بیکاریِ حاصل از بحران اقتصادی دهه30 (مانند تجربۀ خودِ خانوادۀ میلر در دورانِ بحران)، شخصیت از کلیولند آمده بود. این دفعه این شهرِ آمریکا نوعی دیگر برایم پدیدار شد. کلاس هشتم بودم و به بهانۀ خوندن برای آزمون نهاییها، از گرگومیشِ صبح بیدار میشدم و NBA نگاه میکردم. بسکتبال به غایت زیباست (اگر مسی و فوتبال را فاکتور بگیریم، دیدنِ NBA حرفی برای گفتن دارد). خلاصه، تقریبا از نیمهنهاییهای دو کنفرانسِ غرب و شرق، همۀ بازیها تا فینال را دیدم. فینالِ دو کنفرانس بینِ گلدن استیت واریرز (تیمِ کوین دورانت و استفن کری) با کلیولندِ کاوالیرزِ لبرون جیمز بود. اون سال، لبرون جیمز یه تنه کلیولند رو فینالی کرده بود و برای منی که دنبال قهرمان در جهان ورزش میگردم، لبرون قهرمانِ بلافصلِ آن دوران بود. البته کمرِ پهلوان تو فینال به زمین خورد و لبرون قهرمانِ NBA سال 2017 نشد. خلاصه، الان بجز بستکتبال، تو این نمایشنامه هم یه چیزی از اون شهر شنیدم :)) ولی جالبه اسمِ یه عالمه شهر و ایالتِ آمریکا رو ما ایرانیجماعت مثلِ استانهای ایران بلدیم! زیاده حرفی نیست.
(0/1000)
نظرات
1404/1/19
از یادداشت فوق العاده عالی و پر محتوا و بسیار مفید شما بی نهایت سپاسگزارم واقعاً نویسنده خوش قلم و حرفه یی و فرهیخته یی هستید و اطلاعات بسیار ارزشمند و مفیدی را در اختیار من قرار دادید
1
1
سید امیرحسین هاشمی
1404/1/19
1