یادداشت سارا سجادی
1403/10/22
چند ماه پیش معلمم چندتا نت انتخاب کرد که برای رسیتال آماده کنم و یکیش نکتورن ۲۰ شوپن بود. ناراحت شدم و بهم برخورد، گفتم من قبلاً چیزای سختتر و باشکوهتری اجرا کردم، حتی نتهای سختتر و پیچیدهتر شوپن رو زدم، انتخاب این نت برای رسیتال بهم احساس پسرفت میده. معلمم به حرفم گوش نداد و گفت اشتباه میکنم و اجرای نکتورن خیلی متفاوت و پر از ظرافته. شروع کردم به تمرین و اوایل احساس خاصی نداشتم. بدون غلط و تپق درش آوردم ولی هیچوقت معلمم ازم تعریف نکرد. برای اینکه بهترش کنم هر ورژنی ازش که تو اسپاتیفای هست رو گوش کردم. وقت زیادی صرف کردم، تقلید کردم، خلاقیت خرج کردم، کلافه شدم و در نهایت یه روز شد اون چیزی که معلمم میخواست. اون روز بهم گفت اشک تو چشماش جمع شده و آرامشم در طول قطعه قابل حس و تاثیرگذار بوده. اون روز یادمه تلاش و تمرکز اضافهای نکردم، حتی کلافه بودم از اینکه انقدر زدمش و میترسیدم دستام هرز بشه ولی خوب زدمش چون قطعه رو فهمیده بودم. رسیتال با توجه به اوضاع فعلی مملکت برگزار نشد ولی من هنوز هر چند روز یه بار با توجه به مود و روحیهام برای خودم نکتورن ۲۰ رو میزنم، انگار برام یه جور پناه و تراپیه. تو هر وضعیت روحی باشم منو میبره اونجایی که خودش میدونه لازمه باشم. فهمیدم تا الان این همه نت رو با عشق، پشتکار و علاقه زدم ولی اونایی رو که درک کردم پنج تا هم نمیشن. ادعا نمیکنم که یکی از نکتورنهای شوپن رو درک کرم چون در این حد عالم و بلد نیستم، فقط میتونم بگم موقع نواختنش تونستم در صندوق احساسات محبوس بین نتهاش رو یه کمی باز کنم. همه اینا رو گفتم که بگم وقتی مادام پیلینسکا گفت "او از احساسات حرف نمیزد، آن را به وجود میآورد. در اسم آثارش از اعداد زیاد استفاده کرده، اما به نظر صادقانهتر و مرموزترند؛ برای احساسات اسم نمیگذارد، احساسات از موسیقی او زاده میشوند. اگر موسیقی روایت کند، به چه دردی میخورد؟ موسیقی از چیزی که قابلوصف نیست حرف میزند؛ چیزی که هیچوقت هیچجایی گفته نشده است." به یه جا خیره شدم و تو دلم گفتم آره راست میگه.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.