یادداشت زهرا عباد
1403/10/4
#یادداشت_کتاب #زنآقا بیشتر کتاب را به شکل صوتی پای گاز گوش کردم، حین سرخ کردن بادمجانهای چیپسی. اوایل صدای کم خواننده کتاب که از قضا همان نویسنده هم هست ناراحتم میکرد، چون باید از وسط صدای کارتون شبکه پویا و پسپس زودپز و جیلیز ویلیز روغن توی ماهیتابه، به زور میفهمیدم چه میگوید. اما نیمه دوم کتاب، دیگر صداهای محیطی را نمیشنیدم و کلمات مستقیم وسط مغزم حک میشد. شاید قرار گرفتن پای گاز که صحنه توصیف شده بسیاری از پسزمینههای داخل کتاب بود هم بیتاثیر نبود! زنآقا روایت یک زن است از یک ماه سفر تبلیغی همراه با همسر روحانیاش، به یکی از روستاهای جنوب. تا اینجایش برایم خیلی چیز خاصی نبود. درست است تجربه اینجور سفرها را ندارم ولی رفت و آمد به روستاها، توانایی خیالکردن چنین شرایطی را برایم آسان کرده بود. اما از وسط کتاب به بعد و بخصوص قسمتهای انتهایی کتاب بهم نشان داد چه چیز این سفر تبلیغی خاص بوده که باعث شده ایده نوشتنش به ذهن تجربهکننده آن برسد. پایان متفاوت سفر، برخلاف پایانهای گل و بلبلی محتمل، باعث شد بااینکه از اول قصدش را نداشتم، برای کتاب یادداشت بنویسم، و آن را به دیگران پیشنهاد کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.