یادداشت بابک فروغی
1404/5/5
ما جلال را دوست داریم، حوصلهی شرح قصه نیست... فقط یک نکته: توصیفات و نثر جلال در این کتاب، به طرزی اعجابآور دوست داشتنی، زیبا و دقیق است. چند نمونه را با هم بخوانیم... 1. تاریکی و وحشت کم کم همه جا را پر میکرد. اندوه غروب مهآلود آن روز، همه چیز را در خود میفشرد و از سر و روی همه بالا میرفت؛ از نوک شاخههای بیبرگ و نوای درختان عریان جنگل گرفته، تا ته درهای که سنگریزههایش مدتها بود نوازش آب یک جوی ملایم و مهربان را روی سر خود حس نکرده بود. 2. دستهی سوم و چهارم نیز پس از شش روز، وقتی که خانهها همه غارت شد و آبها از آسیاب افتاد؛ اجازه یافتند که کلنگهای خود را به دوش بگیرند و از زیر برق سرنیزههای وحشی و گرسن، دوباره به تاریکی سرد و اطمینانبخش دالانهای دراز و مرطوب معدن پناه ببرند. 3. من همیشه میخواستهام به راهی قدم بگذارم که اقلاً از چند تا پرتگاه بگذره و منو با خطراتی که ازش فقط خیلی مبهم اطلاع دارم، روبهرو کنه. شاید واسهی همین بود که اینکاره شدهام.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.