یادداشت سید :)
1403/9/1
بیشتر ِ وقتی که کتاب رو میخوندم ، سر کلاس دینی نشسته بودم . خیلی سخت بود خوندنش جلوی بقیه ، معلم نگام میکرد و من بغضم رو قورت میدادم . به معلم نگاه میکردم و پلک میزدم تا اشکم نریزه . نشد اونطوری که باید باهاش زندگی کنم و اشک بریزم .. انگار قلب آدم با خوندنش شکاف بر میداره . چون قلب پدر امیر حسین هنوز این غمو نپذیرفته و داره واسه ما روایت میکنه .. چون هنوز داغش تازهٔتازهه .. چون صدای گریه های مادرش وسط روایت پدر ، به گوش آدم میرسه .. چون بغض پدر و سکوتش بین صحبتا رو میشه دید . میشه با تک تکشون اشک ریخت . میشه یه مدت طولانی به یه جا خیره شد و چیزی نگفت . بأی ذنب قتلت بأی ذنب قتلت بأی ذنب قتلت ........ درکش سنگینه ، هضمش دردناکه . منی که امیرحسینو نمیشناختم و باهاش زندگی نمیکردم هم نمیتونم بپذیرمش ؛ چه برسه به مادر و پدرش . خدا بهشون صبر بده :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.