یادداشت دریا
3 روز پیش
گربهای که ذن یاد میداد مگر احساس گنجد در کلامی؟ قلبم پر از زخم و درد بود. حس میکردم تمام روانم کوفتگی داره. پر از خشم و ناراحتی بودم. هیچکس نمیتونست درکم کنه، حتی خودم. تا گربه، این دانای فهمیده با کتابش اومد سراغم. کتابی که حتی جنس جلدش مجبورت میکنه موقع لمسش به چیزی فکر نکنی جز حسی که سرانگشتات داره دریافت میکنه. کلمات، نقاشیها، رنگ، سیاهی و روانی مرکب و حرفهای مهمی که هرکسی به زبون بیاره کار غلطی کرده. این فقط از یه کتاب برمیاد. این اثرگذاری عمیق. با ورق زدن هر صفحه، انگار آبی روی آتشم ریخته میشد. با هر جمله زخمی درمان شد. و وقتی تموم شد، من فهمیده بودم این کتاب باهام چیکار کرده. کاری که هیچ انسانی قادر نبود انجامش بده. برای عزیزترین آدمهای زندگیتون، "گربهای که ذن یاد میداد" هدیه ببرید. سوالی که عمری از جواب دادن بهش عاجز بودم، پاسخ داده شد. بهترین کتابی که تا حالا خوندی چیه؟ گربهای که ذن یاد میداد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.