یادداشت نرگس عابدی
دیروز
اگه قرار بود خود متن ستاره بدم، پنج ستاره میدادم. دوستش داشتم. اما یک ستاره کم کردم بخاطر تصویر سازی خیلی خیلی بد و نامناسب... قبول دارم که این تصویرسازی یک سبک هست ولی برای این کتاب مناسب نبود. اذیت کننده بود بعضی تصاویر و نامناسب برای مخاطبان کتاب... اونهم با این رنگ... تصویرهای جلد اول مجموعه قصههای سبلان ، کوه مرا صدا زد، واقعا مناسبتر بود. (که البته گویا قراره در چاپ جدید عوض بشه. کتاب من چاپ چهارم بود.) یک ستاره دیگه هم کم کردم بخاطر اینکه چرا یه داستان سه جلدی باید با ابعادهای مختلف باشه؟ ://// ابعاد خیلی مختلف! اما خود محتوا. متنی که پایین نوشتم میشه گفت داستان رو فاش میکنه... پس اگه هنوز کتاب رو نخوندید. ادامه متن رو نخونید... تو شرایطی که اگه تحت کنترل جلال بود، قاشقا (اسب جلال) میمرد... "رها کرد" حالا اینکه زنده بمونه یا بره لبه پرتگاه بستگی به خود قاشقا داره... نه اینکه رها کرد و مطمئن باشه که زنده میمونه :) رها کرد و میدونست که معلوم نیست هیچی تا یک هفته دیگه! مشکل من با زندگی همینه... اینکه متاسفانه سریع برنمیگردم به زندگی مثل جلال... اینکه متاسفانهتر نمیتونم از تعلقم بگذرم و رها کنم مثل جلال...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.