یادداشت روژان صادقی

ناتور دشت
        دومین کتابی که از سلینجر خوندم بعد ازفرنی و زویی!
کتابی که یه روز معلم انشامون سر کلاس معرفی کرد و تقریبا هیچکس قبلا اونو نخونده بود! باقی کلاس صرف تعریف از سلینجر و آثارش و زندگیش شد و تقریبا اخر هر جملش تکرار میکرد که این آثار بی نظیر ادبیات رو بخونید!
اون روز معلممون اسامی زیادی از کتابای سلینجر و گفت ولی اسم فرنی و زویی و ناتور دشت توجهمو بیشتر از همه جلب کرد و تصمیم گرفتم در اسرع وقت بخونمشون! 
داشتم به لیست کتابایی که تو دو ماه اخیر خونده بودم نگاه میکردم. ديدم یه سری کتابای قطور که کم کم ۴۰۰ صفحه حجم داشتن و دو سه، چهار روز خوندم ولی کتابای سلینجر و که خیلی بخوایم دست بالا بگیریم به ۲۰۰ صفحه میرسه رو یه هفته طول دادم واسه خوندنش! سلینجر یه قلم عجیب غریبی داره که واقعا معجزه میکنه! کتاباش طوریه که تورو وادار به ادامه دادنشون میکنه ولی وسطاش باید بذاریشون کنار تا تجزیه تحلیل کنی اون مشکلات ذهنی و عرفانی رو که شخصیت ها دارن باهاش دست و پنجه نرم میکنن! 
هولدن برام یه شخصیت خاص بی ثبات بود که از همراه بودن باهاش لذت بردم! از عشقش به خواهر و برادرش و جین و تنفرش نسبت به هر چیز ديگه از غیر از این سه تا لذت بردم!
از صحبتاش با معلم انگلیسیش لذت بردم. از طرز چاخان کردناش لذت بردم. از اینکه یه چیزی بود بین مرد و پسر که بعضی جاها نمیشد مرزی بينشون قائل شد به شدت لذت بردم!
اما چیزی که باعث شد این کتاب به شدت من و بگیره و شاید دلیلی که باعث شد خوندشو انقد طول بدم این بود که چقدر راحت میتونم منم مثل یه پسر بچه نوجوون به اسم هولدن بشم! اگه منم مثل اون به تمام جزییات اطرافم دقت کنم میتونم از زمین و زمان متنفر بشم و این چیزی بود که من و ترسوند و بهم تلنگر زد!
و این دقیقا همون چیزیه که من بهش ميگم جادوی سلینجر! باعث میشه با بی ربط ترین آدما نسبت به خودت، همزادپنداری بی سابقه ای بکنی!
_______________________________
خوانش دوم: ۲۲ بهمن ۱۳۹۸
این دفعه فقد بیشتر فهمیدم چقد این کتاب به معنای واقعی کلمه بی نظیر و شاهکاره!
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.