یادداشت نیایش بهرامی
1401/5/8
3.1
83
از کتابهای پر بحث است این کتاب جناب امیرخانی عزیز قبل از اینکه کتاب را تمام کنم کنجکاوی ام گل کرد و آمدم همهٔ ۲۶ یادداشت قبلی را خواندم. بعد از خواندنشان شگفتی( شاید ترس!) زیادی را دچار شدم. چکیده را بخواهم عرض کنم: کسانی که این کتاب را یک مقاله میپنداشتند، علاقهمندان جناب امیرخانی که ذوق کتاب و شخصیت ها را میکردند، منتقدانی که با استناد به متن این کتاب و یا کتاب های دیگر نویسنده نقد خود را نوشته بودند و... با خودم دو دو تا چهار تا کردم و گفتم جا برای نقد که هیچ جا برای یادداشت من هم نیست، اینهمه آدم کتابخون و کتاب دوست و کتابنویس اظهار نظر فرمودند من چه برای گفتن دارم این وسط؟ این ترس اینقدر زیاد و زیاد تر شد که من این کتاب را تمام کردم، کتاب های بعد ترش را هم تمام کردم اما جرئت بهخوان آمدن نداشتم چون احساس میکردم رهش گوشه صفحه نشسته، لبخند شیطانی بر لب نگاهم میکند و همانطور که بالای سرش ابری باز میشود در آن نوشته شده: دیدی نتونستی راجع به من چیزی بگی؟ اما حالا بعد از یک ماه و اندی کلنجار با خود آمدم که بگویم رهش عزیز تر از جان من باخت نمیدم! هرچه از رضا امیرخانی بیشتر میخوانم چشمم به رسم الخطش بیشتر عادت میکند و این کمتر شدن جذابیت متن باعث میشود بتوانم بر خود معنا و داستان تمرکز کنم که این بسیار خرسندم میکند. از یک جایی به بعد حسی که کتاب بهم منتقل میکرد عین خانم ایکس از همکلاسی هایم بود، همان که چون یک داداش بزرگتر از خودش داره همه کتاب ها و درس ها رو از قبل بلده و یک وقتایی هنگام سلام و احوالپرسی به خودت میای میبینی داره اطلاعات علمی بهت منتقل میکنه... این کتاب هم انگار باید یچیز هایی را تحویل میداد و آمده بود همه اینهارا در دیالوگ ها مهندسی شده و شیک و پیک چپانده بود... ولی با این حال چندین تیکه بر من اثر نهاد و هایلایت شان کردم. قسمت از خودش ببرانید و بر خودش بخورانید با روحیه ام سازگار نبود اما جالب بود. شخصیت های کتاب همگی معلوم بود آفریدگار شان رضا امیرخانی بودند اما جنس دست سه-چهار نه جنس اعلا؛ شاید بهمان انداخته باشند ؛) در کنار همه این قضایا مهم ترین چیزی که باعث شد کتاب آنطور که باید بر دلم نشیند خورد شدن اعصابم از دست مالیا بود، انگار روی سرم رژه میرفت. به خیال خودش خیلی ابرقهرمانه :/
8
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.