یادداشت

صَعوِه

1403/2/20

دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود
        توی این کتاب یه چیزی خیلی آزار‌دهنده بود: عرب ها یه مشکلی دارن.
اصلا در طول داستان این قضیه رو اعصاب من بود؛ که فرانسوی ها اگر هم مشکلی داشته باشن؛ مردم محترمی هستن و مثلا از یه زن با بیکینی تو فرودگاه خیلی مودبانه خوششون می آد و اصلا هم انحرافی درشون وجود نداره‌.
از یک طرف هم این حرف ها دروغ نیستن.
به هر حال مردای فرانسه زنای بیشتری رو با بیکینی دیدن و بلدن چیکار کنن که لااقل در «جامعه»شون آدمای عوضی و بی فرهنگی نباشن. اما قضیه برای مردم جهان سومی مثل ما یا اعراب متفاوته.
دقت کنیم که اصلا منظورم این نیست زنا اگه با بیکینی رفت و آمد کنن همه مشکلات ما حل می شه! فرهنگ هر جا یه چیزی رو اقتضا می کنه و اصلا خوب تر یا بدتری وجود نداره. اینم که می گن هر جا زن یا مرد راحت تر بکَنه آزادی بیشتریه بر اساس جامعه خودشونه؛ نه اقتضائات و تفاوت های جامعه های مختلف.(هرچند جامعه خود مردمن و نظر خودشون در ارتباط با پوشش شون هم خیلی مهمه؛ اما با اطلاعات و نه صرفا پیروی از یه مد چه مذهبی متعصبانه و چه مد جهانی کورکورانه.)

خود داستان اطلاعات دیده شده بودن انگار. البته من واقعا نمی دونم این آقا خودش مراکش رو دیده یا نه؛ چین رو دیده یا نه اما قابل قبول بودن.
تقصیر شخص نویسنده نیست؛ قسمتی از حقایق با اون نژاد پرستی خاص اروپایی که الان به شدت نهانش می کنن ولی بازم از صد جا می زنه بیرون ترکیب می شه و اینجوریه که یه فرانسوی خوب؛ کاملا ناخودآگاه خودشو از یه ایرانی و عرب برتر می دونه در زمینه انسانی.
خلاصه که؛ برخلاف نظر بزرگوارانی که این کتاب رو معرفی کردن؛ کتاب حس خوبی به من نداد؛ فقط یه استراحت بین کتابای درسی و سنگین بود.
      
30

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.