یادداشت rei
6 روز پیش
به خاطر الهام گرفته شدن از افسانهها و اسطورههای چینی، سبک نوشتاری و داستانیش همونقدر پر از توصیفات و زرق و برقهای ملیح و پر نشونهی رمانهای چینی بود. دیدی که به زیباییهای دنیای طبیعت دارن و جوریکه توصیفش میکنن متفاوت و قشنگه. و معمولا پر از نشانههای مختلف هستن. این بزرگ ترین دلیلی بود که کتاب رو شروع به خوندن کردم. اما خب، با اسطورهها و افسانهها اجین شده. استفاده کردن از کلمه "خدایان" و مثلشون خیلی قابل پذیرش نبودن و تو داستان اذیتم میکردن. میدونم که این سبک داستانها با این چیزها درآمیخته هستن و احتمالا اگر یکی دیگه بودم ممکن بود به خودم بگم این چیزها رو دوست نداری نخون! یا اینکه به خواننده اجازه میداد جادو چیز اشتباهی از نظرش نیاد. [البته میشد از کل داستان نتیجه گرفت که جادو چقدر با خودش دردسرهای فراوانی میاره و خوبه که دسترسی نداریم بهش.] اما فکر میکنم دلیل کافی برای نخوندن نیست. اگر با حساب اینکه واقعا در مورد این چیزهاش فکر کنیم، خونده بشه، داستان جالبی بود. کلیشههای نسبتا قابل حدسش باز هم هیجان زده میکرد آدم رو. بیشترین بخش نمرهای که بهش دادم به خاطر سبک نوشتاریش بود. خلاصه سه تا چیزی که ازش یاد گرفتم: ۱. خوبه که به جادو دسترسی نداریم. ۲. جمله محبوب شخصیت اصلی، "ترس فقط یه بازیه" . میشه پرید توش و بازی کرد. بعد میشه کلی خاطره و تجربه. شاید دردناک شاید لذت بخش. ۳. خانواده مهم و ارزشمنده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.