یادداشت نرجس درزاده
1404/4/1
چند روز پیش که داشتم فیلم «زنِ چپدست» از هاندکه را میدیدم؛ متوجه شدم که این درد عظیم باید چیزی بیشتر از اقتباس از آن کتاب باشد. زنی که به یکباره تصمیم میگیرد قید زندگی با مرد را بزند و خودش باشد بینقاب. نقابهایی که به ناچار در زندگی بورژوایی و در نظر دیگران باید به چهره داشت تا یک وقت خارج از عرف و قاعدهی دیگران رفتار نکنی_ این کتاب اما در سوگِ مادر هاندکه است که در جامعهی سنتی آلمان بزرگ شده جایی که قطعا از چارچوب هنجارها خارج شدن شاید دردش بیشتر از خود بودن باشد_ حتی در فمنیست غالبِ این روزها اغلب زنها از یکدیگر حمایت نمیکنند چه برسد به مردها.مادر هاندکه دلخوش میکند به اشیا به اتو و غذا پختن و چیزهای معمول و از این طریق اندکی احساس آزادیِ به اصطلاح کاذب میکند. زن فیلم اشیا را پرت میکند پایین و حالا که به اختیار خودمرد را طرد کرده هر رفتار دلخواهی را اختیار میکند. تمام کتابهایی که پیشتر از هاندکه خواندم نقد به تسلط جامعه بر رفتار و زبان بوده و همه به صورتی رادیکال و مفرط در پیآزادیاند؛ هاندکه خواستار مرز نیست بلکه مرزشکنِ است. و تمام این شور بر خاسته از مادری است که لاجرم تن داده به این جامعه و فرسوده و پیرشده و هیچ عشق و آزادیای را نچشیده_ حالا میفهمم که این زخمِ بسیار باز لاجرم در نمایشنامههای هاندکه رخنه کرده و امیدوارم در پوستهی افکار مردان و زنان نیز رخنه کند
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.