یادداشت 🎭 محمد رضا خطیب 🎬

بهترین اثر
        بهترین اثر آلبرکامو 

رمان بیگانه بدون شک یکی از آثار برجسته آلبرکامو و ادبیات قرن بیستمه که سر و صدای زیادی هم به پا کرده و باید گفت که قطعا بهترین اثر ادبی نویسنده ابزوردیست-اگزیستانسیالیستشه. اثری که تأثیرگذاری زیادی داشته و مخصوصا شروع فوق العاده ش که در همون خط اول به خوبی ما فرم رو در ادبیات و هنر کامو می تونیم لمس کنیم. این اثر دارای نقاط قوت و ضعف زیادیه که در ادامه سعی می کنم به اختصار براتون بنویسم :

🔥🔥 نقاط قوت :

۱- نثر ساده ، سرد و بی احساس و فوق العاده مینیمالیستی 

نثر رمان عمدتاً بی‌پیرایه، گزارشی و خنثی ست. این انتخاب سبک کاملاً در خدمت مضمون بی‌معنایی و بی‌تفاوتی جهانه. 
به عنوان مثال توصیف صحنه‌ی مرگ مادر مورسو بدون احساسات رایج انسانی، یک تضاد هنری قوی و هدفمند ایجاد کرده و همونطوری که گفتم کاملا به فرم رسیده.

۲- شخصیت پردازی تاثیرگذار موسو

بر خلاف نمایشنامه های کامو که چیزی تحت عنوان شخصیت و کاراکتر اصلا ساخته نمیشه ، اینجا مورسو تقریبا خوب از کار در اومده. مورسو به عنوان قهرمان ابزورد، تجسم انسانی بی‌اعتنایی به هنجارهای اجتماعی شده ‌. این تجسم به شکل نمادین انجام نگرفته بلکه اینقدر واقعی ساخته شده که ما این رو به چشم می بینیم و نویسنده اونو به زور توی حلق مون نمیکنه.  بر خلاف آثار نمایشی کامو اینجا کنش‌ها و واکنش‌های غیرعادی اون باعث طرح پرسش‌های عمیق درباره اخلاق، معنا، و وجدان می‌شه . سوال رو خودش آگاهانه مطرح نمیکنه بلکه اعمالش مارو به سوال کردن وادار می کنه.

۳- ساختار دو پاره ی رمان

تقسیم داستان به دو بخش: قبل و بعد از قتل، باعث ایجاد تضاد روایی و تمرکز بر تحول درونی یا ثبات شخصیت مورسو شده که بسیار جالب توجه و جذابه. این ساختار دو پاره رمان رو کاملا از یکنواختی دور کرده و باعث می‌شه ما به تعمق فلسفی وادار بشیم . هنر باعث این کار می‌شه و نویسنده به زور ما رو به این کار مجبور نمیکنه.

۴- نمایش فلسفه ابزورد در یک بستر داستانی و هنری

کامو در این رمان به‌جای ارائه‌ی بیانیه‌ فلسفی، ایده‌های اگزیستانسیالیستی و ابزورد خودشو در قالب داستانی کاملاً ملموس بیان می‌کنه ، چیزی که در آثار نمایشی ای که نوشته اصلا نمی بینیم. اگر بخوام واضح تر بیان کنم ، فی المثل در یک اثر داستانی بد ، نویسنده می نویسه این گل خوشگله ولی در یک داستان خوب ، نویسنده این خوشگل بودن رو به ما نشون میده و با هنرش طوری وصفش میکنه که ما خودمون نتیجه میگیریم که این زیباست نه اینکه نویسنده بهمون بگه. اینجا دقیقا این اتفاق افتاده . داستان اینقدر خوب بیان شده که ما در لایه های زیرین متن به این فلسفه ابزوردیسم می‌رسیم نه اینکه نویسنده بیاد برامون بیانیه ابزوردیسم رو با صدای بلند از زبون مورسوی بدبخت قرائت کنه.

۵ - فضاسازی محیطی 

گرمای خفه‌کننده‌ی صحنه‌ی قتل، حضور بی‌رحم خورشید، و فضای فیزیکی بسته‌ی زندان به خوبی حس پوچی و استیصال را به خواننده منتقل و اونو براش ملموس میکنه. کاری که در آثار دیگه کامو اصلا وجود نداره.

اثر با تمام این خوبی ها متاسفانه نقاط ضعف زیادی هم داره . 

💥💥 نقاط ضعف :

۱- شخصیت های فرعی کم عمق 

بر خلاف مورسو که شخصیت پردازی عالی ای داره بقیه کاراکترهای فرعی اصلا عمیق نیستند. مقایسه کنید با آثار بزرگ تالستوی ، داستایفسکی ، چخوف ، بالزاک و... بیشتر شخصیت‌ها (ماری، ریمون، یا وکیل مورسو) چندان بسط پیدا نمی کنند و نقش ابزار روایی رو ایفا می کنن. کاری که متاسفانه در بقیه آثار کامو به وفور دیده میشه . این نکته باعث می‌شه که مخاطب با فضای اطراف مورسو نتونه اون ارتباط لازم رو برقرار کنه .

۲- کندی ریتم در نیمه دوم رمان 

بخش دوم رمان (دادگاه و زندان) گرچه از لحاظ فلسفی عمیقه ، اما از نظر تعلیق و جذابیت داستانی افت شدیدی پیدا میکنه. اون ریتم خوب اول داستان کلا فراموش می‌شه و دوباره کامو براش فلسفه مهم تر از هنر می‌شه و برمیگرده به اصل خودش. وقتی شروع داستان اونقد جذابه و مخاطب رو تا اینجا به خوبی با خودش همراه کرده ، در این بخش متاسفانه شدیدا خواننده رو دچار ملال و بی حوصلگی میکنه. 

۳ - مبهم بودن فلسفه برای مخاطبان عادی 

برای خواننده ای که آشنایی ای با مفاهیم ابزورد یا اگزیستانسیالیسم ندارن، رفتار مورسو ممکنه بی‌منطق یا توجیه‌ناپذیر به نظر برسه. علیرغم شخصیت پردازی خوب این کاراکتر ، در برخی جاها کنش های شخصیت کاملا وابسته به فلسفه کامو شده و این ارتباط مخاطبی که خیلی با این فلسفه آشنا نیست رو با رمان قطع میکنه. این باعث " بیگانگی " مخاطب با اثر می‌شه. 

۴- متحول نشدن شخصیت ها 

مورسو تا پایان رمان تغییر چشمگیری از خودش نشون نمی‌ده که همین میتونه برای مخاطبانی که انتظار قوس شخصیتی دارند، سردکننده باشه. در واقع این کاراکتر از یک جایی به بعد خیلی سفت می‌شه و کاریش نمیشه کرد. مشکل هم همین‌جاست که از دید فلسفی اگر نکاه کنیم این یک نقطه قوت شخصیتیه اما از دید هنری یک ضعف کلاسیک و ساختاری به حساب میاد. 

و سوال اینجاست ... آیا داریم فلسفه میخونیم یا رمان؟ 

 در نهایت باید بگم که رمان بیگانه رو توصیه به خوندن می کنم چون بهترین اثر آلبرکامو بوده و هست و ارزش یک بار خوندن رو داره.

      
213

22

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.