یادداشت میم صالحی فر
1403/7/17
3.8
6
چند وقتی بود این کتاب چشمم رو گرفته بود؛ بیشتر به خاطر طرح جلدش و کمتر به خاطر اینکه دست چندنفر دیده بودم و کنجکاو بودم بدانم چه داستانی دارد. پسر نوجوانی به نام مارتی شخصیت اول این کتاب است. مارتی ویژگی برجستهای ندارد اما شرایط زندگیاش خاص است. وقتی چهار ساله بوده پدرش یک مجسمهی برج ایفل به او میداد و برای همیشه مارتی و مادرش را ترک میکند. مادرش بعد از آن مشغول جمع کردن وسایل بازیافتی و خراب از این ور و اون ور میشود و انها را در خانهشان تلنبار میکند تا جایی که همه حتی خانه پر از این وسایل میشود. همسایه ها هم حتی بابت این موضوع شاکی میشوند و ممکن است ماموران شهرداری مارتی و مادرش را از خانه بیرون کنند. مادر مارتی که دیگر حتی نمیتواند از خانه خارج شود، چندباری تلاش میکند تا وسایل را دور بریزد اما هر بار شکست می خورد و میگوید که نمی تواند از وسایلش جدا شود.اخرین تلاش او مربوط به روزی بود که مارتی برای اولین بار تنها دوستش یعنی گریسی را به خانهشان دعوت کرده بود،اما خانه را به همریختگی روزهای قبل میبیند بنابراین به خانهی پدربزرگش میرود و با او زندگی می کند. گریسی تنها دوست مارتی دختری است که والدینش از هم جدا شده اند و او با پدرش زندگی میکند و زندگی مرفهی دارد. گریسی از سمعک استفاده می کند و عاشق ژیمناستیک است اما پدرش یا وقتی برای او ندارد و یا رویای او را شدنی نمی داند. پدربزرگ مارتی شخصیت خیال پردازی دارد و در باغ کوچکش مشغول باغبانی است. او برای تولد مارتی یک دانهی کدوی متفاوت به او هدیه میدهد، دانهی کدویی که قرار است ان را به اندازه یک قایق بزرگ کرده و سواره روی ان به پاریس برسند. رویایی که روزی محقق خواهد شد😉 داستان روان و ساده بود اما جذابیت خاص و نکتهی برجستهای نداشت. پسری در شرایط دشوار خانوادگی، در مدرسه با دختری تنها دوست شده و این دو برای رسیدن به ارزوهایشان تلاش میکنند و یک ارزوی گروهی را هم محقق می کنند به
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.