یادداشت ریحانه‌فلاح

صوفی و چراغ جادو
        اولین تجربه‌ام از آقای ابراهیم حسن بیگی بود. خیلی هم اتفاقی دیدمش.‌ وقتی می‌خریدَمَش، اصلا نمی‌دانستم قرار است چگونه باشد و فقط یک ذهنیت کلی از کتاب و موضوعش داشتم. مدت‌ها در قفسه‌ی کتاب‌هایم خاک خورد و خاک خورد تا امتحانات تمام شد. بلاخره رفتم سراغش. جذابیتش_حتی در همین صفحات اول هم_ چشم‌گیر بود. دعا دعا می‌کردم همین‌گونه پیش‌برود و توی ذوقم نزند. همین شد و تا آخر، جذاب و خواندنی پیش‌رفت. 
داستان روایت یک آرزو بود. آرزوی پسر نوجوانی به نام صوفی، که آرزوی سوارکار شدن را در سر می‌پروراند. راه سخت و پر فراز و نشیبی در پیش دارد. در این راه گاه می‌خندد. گاه می‌ترسد. گاه‌ می‌گرید. گاه نا امید می‌شود. گاه تسلیم می‌شود و گاه با انگیزه ادامه می‌دهد. 
خیلی خوب به جزئیات توجه شده و این باعث یک فضا سازی خیلی خوب شده بود. شاید مخاطب توجهی به آن جزئیات نمی‌کرد و خیلی زود از آن‌ها می‌گذشت، ولی حضورشان داستان را پرکشش می‌کرد. 
طرح روی جلد کاملاً مناسب بود. به موضوع مربوط بود، ولی داستان را لو نمی‌داد. 
افزودن چاشنی طنز به داستانی که در اصل کاملا جدی بود، کار خلاقانه‌ای بود. تلفیق تخیل و واقعیت با هم دیگر، به داستان روح داده بود. با اینکه ماجرای رسیدن به یک آرزو و هدف را روایت می‌کرد، ولی از کلیشه‌ها به دور بود و شعار‌های غیر واقعی نمی‌داد. نشان داد که اگر بخواهیم، می‌شود.
 با اینکه از عبارت چراغ جادو استفاده شده بود ولی این چراغ جادو، با بقیه‌‌ی چراغ‌هایی که در فیلم‌ها و قصه‌ها شنیده بودیم فرق داشت. این چراغ آرزو برآورده نمی‌کرد. در اصل راه رسیدن به آرزو‌ها و اهداف را نشان می‌داد.  
حاشیه‌پردازی خیلی خوبی داشت. نه کم بود نه زیاد. روان و ساده هم بیان می‌شد. 
نوشتن معنای بعضی اصطلاحات در پاورقی، کار اشتباهی بود. اگر در پایان کتاب می‌نوشت خیلی بهتر بود. چون گاهی فراموش می‌شد که چه کلمه‌ای چه معنایی دارد.
به نظر من کتاب‌هایی که در یک موقعیت خاص در حال روایت شدن هستند، اگر لهجه بکار ببرند، جذاب‌تر و شیرین‌تر خواهند شد. این کتاب هم چون در بندر ترکمن و اطراف آن روایت می‌شد، اگر از لهجه‌ی آنجا هم استفاده می‌کرد، شاید از این هم جذاب‌تر می‌شد.
انتظاراتی مانند حاشیه‌پردازی، روان بودن متن، کشش موضوع و... را که از یک کتاب خوب دارم، برآورده کرده بود. تنها نکته اینکه، انگار نویسنده خیلی خنثی بود. برای اتفاقات ناخوشایند، ناراحتی نمی‌کرد و برای اتفاقات خوب هم، آنطور که باید و شاید، خوشحالی نمی‌کرد. این گاهی باعث اعصاب خوردی می‌شد. ولی در کل کتاب خوبی بود.
      
16

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.