یادداشت زکیه

زکیه

زکیه

1400/8/28

شازده کوچولو
        شازده کوچولو را وقتی خواندم که در گذار از مرحله‌ای بودم... انتها را در ابتدا می‌گویم: سرگردانی، لطیفه و موهبتی است که مشخصه انسان زنده و التفاتی (انسانی که دربارگی دارد)‌ست.
شازده کوچولو در نظر من حکایت مسیر زندگی و التفاتات بشری‌ست... سرگردانی حقیقت لاینفک آدمی، و حیرت خصیصه‌ای برای مواجه با این حقیقت... 
شازده کوچولو بیگانه‌ای غیرزمینی‌ست که در مواجه با زمین، حیرت و سرگردانی را پشت‌سر می‌گذارد... نوشتاری جذاب و روان!
شاید درباره شازده کوچولو چندانی مطلب ننویسم. بیشتر درباره خودم می‌نویسم؛ آن‌وقتی که می‌خواندمش. جمله مسیح در انجیل یوحنا به‌خاطرم می‌آمد: "به ملکوت خدا نزدیک نخواهید شد، مگر آنکه چون کودکان شوید." خصیصه کودک را در حیرت‌اش می‌دانم. شاید چندان شازده را نجوریدم و نیافتم، اما موهبت او را "حیرت‌اش از پسِ سرگردانی‌" می‌دانم. 

به گمانم شازده‌کوچولو را نمی‌توان دوست نداشت.
      
8

22

(0/1000)

نظرات

شاید وقتی حقیقت رو نخوای به کلام و توصیف دربیاری و بی واسطه مثل کودکان در محضرش به تماشا بنشینی  و لذت ببری،می تونی موقع رفتن  با حسرت   کمتری ترک هستی کرد...

0