یادداشت حمیده کاظمی
1404/5/14
از اینکه ۷ صبح بیدارم کرد حرصم گرفت. چشمهایم به زور باز شد؛ ولی دیگر بسته نمیشدند. توی دلم فحش میدادم که چرا کلاس سفرنامهنویسی رضا ساکی را نرفتم تا یک جلد کتاب "به سوی آن" ایمان آذیش را با امضایش بگیرم و مجبور نباشم این همه زُل بزنم به گوشی! کور شدم و از این حرفها مدام نشخوار میکردم که حتما علت این خشکی چشم بعد از بیدار شدن، کتاب الکترونیکی خواندن است تا بوق سگ؛ ولی کتاب لعنتی آن قدر جذاب بود که مجبور شدم هنوز صبحانه نخورده و دست و رو نشسته با خُلق سگی هم شده تمامش کنم. کتاب من را میخنداند، مثل علی که نرگس محمدی را میخنداند و همین یکی از علتهای جذابیتش بود. من فرامتنها و مکالمههای راوی با ذهن و مخاطبش را خیلی دوست داشتم. خیلی. اصلا توی ذوق نمیزد و حتی توی دلم میگفتم: "با من حرف بزن دوباره، کی میرسم به دری وری گوییهات دوباره" اسم و طرح جلد میتوانست جذابتر باشد. روزنوشتها خستهکننده نبودند. گاهی گیج میشدم بین رفت و آمد بین کمپها و همهوایی شدنهای راوی ولی آخرش فهمیدم چی به چی ست، اگر درست فهمیده باشم. کمپ اصلی پایین ترن ارتفاع را دارد و هرچه ارتفاع اوج میگیرد یک عدد به کمپ اضافه میشود، یعنی بالاترین جا کمپ ۴ است. آخرش جستجو کردم ببینم رابین کدام یکی بود، راستش متاثر شدم وقتی فهمیدم همان کسی بود که شرپای اختصاصی گرفت و در مورد کمک کردن به دیگران چه نظری داشت. با خواندن کتاب هوس کوه کردم، هوس دیدن طلوع، خوابیدن توی کیسهخواب و یخ زدن توی سرما و البته کلی یاد گرفتم در مورد نوشتن. عکسهای رنگی کتاب خیلی خوب بودند ولی زیرنوشتهایش می توانست جذاب تر باشد. قسمتهایی هم که در مورد فیزیک بود به نظرم باید خلاصهتر میشد. من اونجای کتاب رو دوست داشتم که به هنرمندانی فکر میکرد که هیچگاه نمایشگاه نگذاشتند تا گل و شیرینی برایشان بیاورند یا شاعران و نویسندگانی که با ناشر سر و کله نزدند... کتاب خواندنی بود و توصیه میکنم به علاقهمندان طبیعت و علاقهمندان به نوشتن برا خواندنش. یکی دو تا ایراد نگارشی پیدا کردم که قابل چشمپوشیست، نثر کتاب روان بود و صمیمی؛ منطق توزیع کتاب هم خوب بود.؛ هرچند درام ش میتوانست بیشتر باشد. باز هم برایمان بنویس لطفا آقای ایمان آذیش.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.