یادداشت مجید اسطیری

تویی که سرزمین ات این جا نیست (مجموعه داستان)
        ناخودآگاه موقع خواندن این مجموعه آن را با "انجیرهای سرخ مزار" مقایسه میکردم و نتیجه این مقایسه آن بود که در مجموعه محمدحسین محمدی غلظت زبان و آدمها بیشتر بود و یعنی شرقی تر بود اما اینجا نوع داستان نویسی کمی رقیق و همینگوی وار بود.
همان طور که از اسم مجموعه برمی آید فضای همین داستان که نام کتاب هم هست مربوط به زندگی آوارگان افغانستانی در ایران است. و بقیه داستانهای خوب این کتاب هم در افغانستان میگذرند که همان ها غلظت بیشتری در پرداختن به شخصیتها و فضاها و روابط دارند. مثل داستان عروسی دره قافزار
سه چهار تا از داستانها به طور مستقیم در گلایه از شرایط سخت جنگ داخلی افغانستان بعد از حضور شوروی و درگیر شدن نیروهای مقاومت داخلی با خودشان نوشته شده اند:
 "داکتر گفت: می گفتی قومندان! دوست داشتی ببینی سر و کار جنگای داخلی تا کجا کشیده میشه یا جنگ با روس ها؟
قوماندان گفت: هر دو، همه چیز به هم آمیخته شده. دوست، دشمن، جنگ، جهاد، آدمکشی، غارت، مالیات اسلامی۔۔
داکتر گفت: راه بیرون رفت ازین وضعیت ره در چه می بینی؟
قوماندان گفت: فقط جنگ. اگه نکنی باخته ای، اگه کنی باز هم باخته ای."

این که مردم در این زد و خوردهای نیروهای داخلی چقدر متضرر و مانده شده اند مضمون چند تا از داستانهاست. در این داستان ها گله های نویسنده از همسایگان هم مشهود است و به خصوص پاکستان که به اعتراف دقیق بی نظیر بوتو میدانیم محل تاسیس و تربیت نیروهای طالبان بوده
  "راننده گفت: تو هم جنازه می بری؟
سرباز نگاهش کرد و لبخند از لبان راننده جمع شد. پرسید: تو از کجا فهمیدی؟
راننده باز لبخند زد و اشاره کرد به کامیون نظامی که از کناره هایش خون راه افتاده بود. خون خطی باریکی روی جاده خاکی کشیده بود و مسیر آمدن سرباز را تا آن بالا تا کوتل سر ده مشخص می کرد و آن سوی کوه می رفت تا مرز پاکستان و بعد همین طور برمی گشت از دره ای دیگر و از کوتلی دیگر باز به این سوی کوه و بعد تا به جبهه ."

اما دو سه تا از داستانها هم نگاه غیرمنصفانه ای به میزبانی ایران از آوارگان افغانستانی دارند که کام من را تلخ کرد. مثل خود داستان "تویی که سرزمینت اینجا نیست". من همین امروز خبر قتل 5 عضو یک خانواده تویسرکانی به دست دو کارگر افغان را شنیدم و در این سالها چنین مواردی کم نبوده. البته زیاد هم نبوده و همسایگان آواره ما در مجموع سنگی در برابر پیشرفت ایران نبوده اند. اما اهالی فرهنگ و رسانه افغانستان درباره ایران کم لطف هستند و در این باره حتما خودتان شنیده اید. بی انصافی محمدآصف سلطانزاده آنجا بود که دو سه بار در گلایه از همسایگان کشورش نام ایران را هم در کنار پاکستان به عنوان کشوری که نمیگذارد آتش جنگ در افغانستان خاموش شود آورده! از طرف دیگر چنین بازنمایی کرده که اگر افغانستانی های ساکن ایران حس سربار بودن دارند این تماما گناه ایران است. خیلی دوست دارم آقای سلطانزاده که سالهاست ساکن دانمارک شده و در آنجا این داستانها را نوشته درباره شرایط میزبانی دانمارک از افغانها هم چیزی بنویسد. آیا هیچ کدام از افغانها آنجا حس سربار بودن ندارد؟
به هر حال این مجموعه داستانهای جالبی دارد و خواندنش برای علاقه مندان ادبیات داستانی افغانستان خالی از لطف نخواهدبود. یکی از بهترین داستان ها هم داستان "دیدار به قیامت" است
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.