یادداشت Chista Rasouli

        - نه که کتاب بدی باشد یا حرف‌اش را قبول نداشته باشم یا با داستان هم‌راه نشده باشم یا طنزش توی ذوق زده باشد یا ترجمه‌ی بدی داشته باشد -که راست‌اش این ترجمه‌ی روان را از ناصر غیاثی انتظار هم نداشتم!-، اما سرراستی زیاده از حد داستان و پایان قابل پیش‌بینی‌اش خوشایندم نبود.
یک‌جور بسیار مسخره‌ای فکر می‌کنم برای خواندن کتابی که پایان قابل‌پیش‌بینی، بسیار واضح و مقدری داشته باشد یا بخواهد نتیجه‌ی اخلاقی روشنی ارائه دهد، بزرگ شده‌ام. و چه‌قدر خنده‌دار است این. و چه‌قدر هم عجیب که از دختری که رودست‌خوردن از راوی/نویسنده را برنمی‌تابید، به این دختر رسیده‌ام. شاید هم فکر می‌کنم دوران این داستان‌ها به سر آمده.
بیش‌تر از همه‌ی این توجیهات؛ این روزها جذب ایده‌های نو و آزمایشی -اگر بشود چنین صفتی برای‌ش گذاشت- در داستان شده‌ام و «شهرت دیرهنگام» قدمت‌اش بیش از این حرف‌ها بود که راضی‌ام کند.

- دقیق‌تر بخواهم ستاره بدهم می‌شود دو و نیم. ولی همان دو بماند فعلن.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.