یادداشت مصطفا جواهری

        { از مدرسهٔ چهارباغ صدای اذان آمد. چراغ‌های هتل کم‌کم سو گرفت. عادله دواچی فکر کرد «خدا خودش
چاره‌سازه» }

آدم‌های چهارباغ، کتابی است که احتمالا در اولین مواجهه با آن، کمی گیج خواهید شد. خصوصا اگر ذهن‌تان دنبال تقسیم‌بندی‌ باشد، گیج‌تر هم خواهید شد. چون مشخص نیست داستان است یا ناداستان. واقعیت است یا تخیل. هم این است و هم آن. و این موضوع، برای من نشان‌دهندهٔ تبحر آقای خدایی است. اینکه روی مرز خطرناکِ این‌همانیِ داستان و واقعیت حرکت کنی، کار فوق‌العاده دشواری است. (جملهٔ پیشینم، یک ادعای بزرگ است. ادعایی که علاقمندم درباره‌اش ساعت‌ها با اهالی ادبیات به گفتگو بنشینم.)
کتاب را دوست داشتم و نویسنده را بیشتر.
      
13

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.