یادداشت مسعود بربر
1401/8/4
📕بگذار آزادی در نگاه تو باشد نه آنان که به تو خیره شدهاند 🖋مسعود بُربُر- خانوادهی پاسکوآل دوآرته نوشتهی کامیلو خوسه سلا، یادداشتهای به دست آمدهی مردی است که داستان زندگیاش را نوشته است: داستانی از رنج و جنایت مکرر، زیر خیرگی نگاه «دیگری». «سگ روی پاهایش جلویم مینشست و سرش را به یک سمت خم میکرد و با یک جفت چشم باهوش قهوهای به من زل میزد... با من به عقب برگشت و سرجایش نشست و دوباره به من زل زد. حالا میفهمم که چشمهایش مثل چشم کشیشی بود که به اعتراف گوش بدهد، درست نگاه اعترافبگیرها را داشت که خونسرد وارسی میکنند. چشمهای سیاهگوش را داشت و نگاهی که میگویند سیاهگوش به آدم میاندازد... یکهو لرزهای به سر تا پایم افتاد. مثل جریان برق بود که میخواست از دستم بیرون بزند و به زمین برسد. سیگارم خاموش شده بود. تفنگ تکلولم بین زانوهایم بود و من داشتم دستم را به آن میمالیدم. سگ همین طور برّ و بر به من زل زده بود. انگار که هرگز مرا ندیده. انگار میخواهد هر آن به چیز وحشتناکی متهمم کند. وارسی کردنش خونم را در رگهایم به جوش آورد. آن قدر که فهمیدم لحظهای که مجبور به تسلیم شوم نزدیک است. هوا گرم بود. گرما خفه کننده بود و چشمهایم زیر نگاه خیرهی حیوان که مثل چاقو تیز بود داشت بسته میشد.» این نگاه سرزنشگر در تمام طول داستان و زندگی راوی همراه او هست. او باور دارد مادرش، و حتی سگی که به او نگاه میکند، متهم و سرزنشش میکنند در حالی که خود اوست که خویشتن را برای همهچیز، حتی مرگِ سیاهبختانهی فرزندانش، سرزنش میکند. و سرانجام تنها آنهنگام که خود را از شر نگاه سرزنشگر مادر رها میکند (در فرایندی فرویدی) آزاد میشود و آزادی خود را احساس میکند. وقتی که دیگر هیچ نگاهی به او خیره نیست. و طرفه آنکه در زندان هم که نقطهی مقابل آزادی است، چون تنهاست و کسی به او خیره نیست همین احساس آزادی را دارد. تمام داستان، گریز راوی از نگاههای سرزنشگر است. دیگر کجا؟ آنگاه که از موطن خود گریخته و به شهری غریبه رفته که هیچ کس نمیشناسدش و مهمان خانوادهای شده است. اما آنجا نیز هنگامی که حس میکند مرد خانواده به او (و نگاه او به همسرش) سوءظن دارد، تاب نظارت و خیرگی نگاه او را نمیآورد و به همانجایی که با بدختی از آن گریخته بود بازمیگردد. پاسکوآل همچون مردی «ناموسپرست» عنان خود را به دست خشمش میدهد که در واقع همین هم خواست دیگریِ تعمیمیافته است. چنین میکند چون جامعه از او چنین میخواهد. و خیلی بعدها در نزدیکی پایان داستان هنگامی که پنهان شده، در خلال گفتگوی دو نفر که میگذرند، میشنود: «هر کس دیگر هم جاش بود همین کار را میکرد. از شرف زنش دفاع کرد.» در واقع شخصیت اصلی داستان، در نقطهی مقابل مورسو (شخصیت اصلی رمان بیگانه آلبر کامو) قرار دارد. مورسو در رمان کامو مردی است که به جامعه و انتظارات بیدلیلش تن نمیدهد تا پای اصول اخلاقی خویشبنیادش بماند و تا پای مرگ میرود؛ اما اینجا دقیقا برعکس، پاسکوآل مردی است که فقط برای جامعه و تحت تاثیر نگاه خیرهی دیگری زندگی میکند. آنگونه که سارتر میگوید: چون من دارای هستی خودم هستم یکی از چیزها یا موضوعی برای این جهان به شمار میروم و میتوانم حضور ذات مثالی را که او هم برای خودش موضوعی از این جهان است در هستی خود احساس کنم... هر نگاهی که به طرف من متوجه میشود، فعالیت آن همراه با اعمالی است که در دایره ادراک ما احساس میشود... در تمام اوقات این احساس در ما فعالیت دارد و خیال میکنیم کسی به ما مینگرد و با نگاههای خود ما را دنبال میکند... اگر من نگاهی که به سویم خیره شده در خود بگیرم دیگر موضوع چشمان از بین میرود و موضوع تبدیل به حالت وجدانی شده و مانند یک حالت خودآگاه در خود فرو میروم و آثار آن را در ذهن خود جای میدهم.» (هستی و نیستی، ژان پل سارتر، ترجمهی عنایتالله شکیباپور، انتشارات شهریار، ص۲۴۲ به بعد) نویسنده هوشمندانه داستان را در قالب چند سند ارائه کرده تا نگاه خواننده از بیرون به شخصیت متمرکز باشد اما جالب است که خود شخصیت هم در روایتش از بیرون به خویشتن نگاه میکند و هر بار هم یک نگاه خیره ناظر اوست: سگ، مادر، و زنش وقتی به سراغ جنایت اصلی میرود. با این همه، جهانآفرینی، شخصیتپردازی، تصویرسازی، ضربآهنگ و شوک ناشی از ضربههای غافلگیری در فضای رخوتناک و خمودگی حاکم بر داستان آن چنان استادانه است و رنج شخصیت در روایت اولشخصش چنان به خوبی پرداخته شده که علیرغم این نگاه از بیرون، خواننده حتی هنگام جنایت با او همدری میکند. حسی که البته با آگاهی از فرجام شخصیت اصلی به وحشت بدل میشود. وحشت از فرجام مردی که رفتارش هیچ توجیهی ندارد چرا که دستانش به خون آغشته شده، آن هم نه یک بار، و کدام قاتل و جنایتکاری است که نخواهد وانمود کند تنها قربانی شرایطی که در آن میزیسته بوده است و مسئولیت جنایتش متوجه خود او نیست؟ مسئولیت در نگاه توست نه آنان که به تو خیره شدهاند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.