یادداشت علی نیکوبر

        بعد از حدود ۱۱ سال، این اولین تجربه مجدد من در خواندن رمان است. در واقع، آخرین رمانی که خوانده بودم، برمی‌گردد به زمانی که ۱۲ ساله بودم؛ در آن زمان، از کتابخانه مدرسه رمان‌های ترسناک آر ال استاین را می‌خریدم و تند تند می‌خواندم. بعد از آن زمان، تا سال گذشته، با دنیای کتاب‌ها خداحافظی (یا شاید هم قهر) کرده بودم. دقیقاً نمی‌دانم چه عواملی باعث این قضیه شده بود؛ اما می‌توانم به عدم احساس نیاز به کتاب‌خواندن، احساس نداشتن وقت کافی برای کتاب‌خواندن در کنار کارهای دیگری مانند درس، و احساس بی‌فایده‌بودن نسبت به کتاب‌ها اشاره کنم. سال گذشته، به واسطه در کنار هم قرار گرفتن چند عامل (که یکی از آن‌ها شرکت در المپیاد مدیریت نظام سلامت و قرار گرفتن در حالت اجباری خواندن حدود ۲۰۰۰ صفحه منبع خارج درسی و عامل دیگر، احساس نیاز به توسعه مهارت‌ها بود)، دوباره وارد دنیای کتاب‌ها شدم، البته خیلی جدی‌تر از قبل. عمده کتاب‌هایی هم که می‌خواندم، در حوزه رشد فردی بودند. اگر از ابتدای عمر تا ابتدای سال گذشته، مجموعاً ۲۰کتاب غیردرسی خوانده بودم، تنها از ابتدای سال گذشته تا کنون، حدود ۷۰ کتاب غیردرسی خواندم، که رمانی در میان آن‌ها به چشم نمی‌خورد. در ماه جاری، اولین رمان جدی خود بعد از گذشت مدت‌ها، یعنی رمان «ستاره شیطان» اثر یو نسبو، را با پا در میانی چالش کتابخوانی طاقچه، خواندم. فضای جدیدی برایم داشت؛ توصیف وقایع و جزئیات افراد و صحنه‌ها زیبا بود. در قسمت‌هایی از کتاب، به نکاتی در روابط بین‌فردی و نکاتی در خصوص فراز و نشیب‌های زندگی هم اشاره می‌شد. برای مثال، در بخشی از کتاب، واقعیتی را به تلخی اشاره کرده است:

«عطش شدید داشتم؛ ولی با چشمان خودم دیدم که آن مأمور پلیس از کافه خارج شد. تشنه‌ها به آب نیاز دارند. آب باران، آب رودخانه و حتی آب، در زمان جنینی.

او مرا ندید. تلوتلوخوران خودش را به سر خیابان رساند و تلاش کرد یک تاکسی بگیرد. هیچ‌کس برای سوارکردن او تمایل نداشت. مثل روحی سرگردان بود که در انتظار ورود به سرزمین مردگان به سرمی‌برد. خودم هم سابقه‌ی چنین تجربه‌ای ا دارم. گام آدم در آستین خود مار پرورش می‌دهد. آدمی که دائم در زندگی به دیگران کمک کرده، گاه با یک شکست، خود نیازمند کمک می‌شود. گاه یک نفر بر روی صورت شما تف می‌اندازند؛ ولی وقتی شما قصد تلافی دارید، هیچ‌کس را نمی‌یابید که بر روی صورت او تف بیندازید. در این مواقع، باید در کمال آرامش به اقدامات آتی اندیشید. نکته‌ی اسف‌بار این‌جاست: گاه راننده تاکسی‌ای که به آدم سرگردان ترحم می‌کند، گلویش توسط مسافر بریده می‌شود.»

در کنار این‌ها، سیر داستانی که از شخصیت‌های مختلف شروع می‌شود و نهایتاً همه به یک داستان مشترک ختم می‌شود نیز برایم جالب بود. شاید این توصیفات، برای کسی که سال‌ها ست کتاب (بخصوص رمان) می‌خواند ابتدایی به نظر برسد. اما همین است؛ من اولین بار است که بعد از مدت‌ها به صورت جدی وارد دنیای رمان شدم. انگار، بعد از خواندن این رمان، نسبت به خواندن رمان‌ها و گنجاندن آن‌ها در قسمتی از برنامه کتابخوانی خود احساس نیازی پیدا کردم. نکته جالب دیگر این است که چند روز پیش، به هنگام تولید محتوای گروهی در خصوص یک موضوع، تفاوت طرز فکر و توصیف پدیده‌ها را میان خودم (خواننده کتاب‌های رشد فردی) و یک نفر دیگر (احتمالاً خواننده حرفه‌ای رمان‌) دیدم و زیبایی نگارش او را حس کردم. این آشتی با دنیای کتابخوانی (و جدیداً دنیای رمان‌ها) تجربه‌ای جدید برای من است، و من مدتی است که ریسک تجربه خیلی از کارها و مسیرهای جدید را می‌پذیرم، ریسکی که می‌تواند کمتر از ریسکِ از دست دادن فرصت بر اثر تجربه‌نکردن آن‌ها باشد.
      
2

24

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.