یادداشت فاطمه هاشمی
1404/5/3
این کتابو سال گذشته شروع کردم و تو ایام جنگ ۱۲ روزه تمومش کردم. در مورد یه دختری به نام النور بود که پدر بزرگش تدارکات چی بود. تدارکات چی ها افرادی هستند که برای پایان دنیا آماده می شن. النور علاقه زیادی به پدربزرگش و کارهای اون نداره تا اینکه یک روز یه مقاله توی اینترنت پیدا میکنه که تا چند ماه دیگه قراره دنیا تموم بشه اونم با برخورد یه شهاب سنگ به زمین، خلاصه از اینجا داستان تازه شروع میشه اوایل کتابو خیلی دوست نداشتم و برام حوصله سر بر بود. اما کم کم که جلو رفت ازش خوشم اومد مخصوصا که تو ایام جنگ خیلی هم بی ربط نبود. آماده شدن برای زندگی ای که زمان پایانش معلوم نبود، اون اضطرابی که در همه وجود داشت و نگران جون همدیگه بودن و حس انسان دوستانه ای که النور نسبت به همکلاسی هایش داشت قابل تحسین بود. از یه جایی به بعد احساس میکردم نویسنده این موضوعو بهونه کرده تا با نوجوونا حس همدردی خودشو نسبت به مشکلاتشون ابراز کنه. یه وقتایی دلم به حال النور می سوخت حتی یه جاهایی براش گریه هم کردم، از اینکه هیچ کس درکش نمی کنه و هیچ وقت بزرگترا سعی نمی کنن فقط گوش بدن، گاهی وقتا واقعا همین کافیه برای یه نوجوون که شنیده بشه. خلاصه که کتاب متفاوتی بود و اینبار یجور دیگه که با همه کتابا فرق داشت با این کتاب ارتباط برقرار کردم. امیدوارم هر کس میخوندش همینقدر لذت ببره😊🌿
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.