یادداشت سیده زهرا رضایی
1403/6/22
4.2
3
"یولی" خواهرِ "یوهانگ" رهبر حزب کمونیست شهر یانجینگه. اون بعد از برادرش عملا رهبر آینده حزب به حساب میآد. اما تو زنگیش هیچ وقت این رو نخواسته بود. اون همیشه در وجودش نیازمند به تکیه به خدای آسمون بود و وقتی برادر مستبد و سردش، یولی رو مثل یک مهرهی ناچیز برای موفقیت خودش جابه جا میکرد و اون رو لای منگنه ازدواج اجباری درون حزبی، تحت فشار قرار میده؛ این نیاز به اوج خودش میرسه. اون با دل شکسته، نیمهی شب قدر، سر از مسجد مسلمونها در میاره و این شروع آشناییش با اسلام میشه. باید بگم حین خوندنش، دائم تو دلم یولی رو تحسین میکردم و وقتی دیدارش با حضرت حجت رو خوندم بی اختیار اشک ریختم. هنوز هم حالت حزن و تپش قلبی که حین دیدارشون حس کردم، همراهمه. کتاب کوتاه و تامل بر انگیزی بود. جوری که وقتی تمومش کردم، یاد کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی افتادم؛ جاذبههای زندگی مثل دهها آهن ربا جسم کوچک ما رو به این طرف و آن طرف میکشونن. اما یه آهن ربای قویتر که پیدا شه، آنچنان جاذبهش قوی هست که این برادهی کوچیک رو فقط جذب خودش کنه و اثر بقیهی آهن رباها خنثی میشه... خوش به حال یولی که جذب آهن ربای خدا شد. حس میکنم که یه برادهی ناچیز زنگ زده و زنگار بستهام که خروار خروار زشتی رو با خودم حمل میکنم. کاش نگاه مهربون حضرت حجت کمک کنه ما بندههای سنگین از گناه هم جذب آهن ربای خدا شیم و مسیر عاقبت بخیری رو طی کنیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.